کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شادی انگیزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شادی انگیزان
لغتنامه دهخدا
شادی انگیزان . [ اَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال شادی انگیختن : شدسوی شهر شادی انگیزان کرد در بزم خود شکرریزان .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
گریه ٔ شادی
لغتنامه دهخدا
گریه ٔ شادی . [ گ ِ ی َ یا ی ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گریه از روی شوق کردن . اشک شادی . گریه ٔ شوق : اگر شمع مزار من نریزد گریه ٔ شادی که داغ خون من از دامن دلدار میشوید.میرزا صائب (از آنندراج ).
-
کلاته شادی
لغتنامه دهخدا
کلاته شادی . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستاق بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر. محلی جلگه ای و گرم سیر است و سکنه 731 تن . آب آنجا از قنات ، محصول آن غلات ، پنبه ، انگور و شغل مردم زراعت است . مزارع یحیی آباد تکنی جزء این ده است . (از فرهنگ جغرا...
-
شادیسا
فرهنگ نامها
(تلفظ: šādisā) (شادیسا) (شادی + سا (پسوند شباهت)) ، چون شادی ، به سان شادی . ← شادی .
-
شادیفروز
فرهنگ نامها
(تلفظ: šādi foruz) فروزنده نور شادی ، زینت بخش شادی و شادمانی ، شادی آورنده .
-
شادیفروغ
فرهنگ نامها
(تلفظ: šādi foruq) نور و روشنی شادی ، پرتو شادی و شادمانی ، شادی با شوق و اشتیاق .
-
علی شادی
لغتنامه دهخدا
علی شادی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان ، بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 69هزارگزی شمال مشهد. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای معتدل و 17 تن سکنه . آب آن از رودخانه تأمین می شود. محصول آن غلات است . اهالی به زراعت اشتغال دارند. و را...
-
شادی آوردن
لغتنامه دهخدا
شادی آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) تولید شادی کردن . ایجاد طرب کردن : بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد. حافظ. || شادی کردن : گر بی تو شادی آرم هرگز مباد شادی ور بی تو باده نوشم ، نوشم مباد باده .امیرمعزی (از آنندراج ).
-
شادی بردن
لغتنامه دهخدا
شادی بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) شاد بودن . شاد شدن : گر در دهان دشمن و گر در کمند شیرشادی برد ز کار کسی کاشنای تست .سعدی (غزلیات ).
-
شادی کردن
لغتنامه دهخدا
شادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استبشار. (ترجمان القرآن ). تفریح . مسرت نمودن . ابهاج : قارون نکرد شادی چندان به نعمتش کز بهر ایر خواجه کنی تو همی کروز. منجیک .کرا بانگ و نامش شود زیر خاک چه شادی کند خیره بر بانگ زیر. ناصرخسرو.به کام دل نشاط افزای ...
-
شادی گزیدن
لغتنامه دهخدا
شادی گزیدن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شادی اختیار کردن . شاد شدن : تهمتن چو گرز نیا را بدیددولب کرد خندان و شادی گزید.فردوسی .
-
شادی گورگان
لغتنامه دهخدا
شادی گورگان . [ ی ِ ] (اِخ ) داماد سلطان احمد و جد او از جمله ٔ امرای چنگیزخان بوده است . رجوع به تاریخ غازانی صص 58-60 شود.
-
شادی مبارک
لغتنامه دهخدا
شادی مبارک . [ م ُ رَ ] (جمله ٔ دعایی ) کلامی است مشهور که در وقت تهنیت عروسی و ولادت و امثال آن گویند : حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمدشادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی .حافظ (از آنندراج ).
-
شادی نمودن
لغتنامه دهخدا
شادی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) شادی کردن . ابتهاج . تبشیش . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). تبهج : فرود آمد از اسب گشتاسب زودبر او آفرین کرد و شادی نمود.فردوسی .