کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شادی آبادی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شادی آباد
لغتنامه دهخدا
شادی آباد. (اِخ ) موضعی است در تبریز و مولد قطران شاعر معروف قرن پنجم هجری است : خدمت تو هم بشهر اندر کنم بر جای غم گرچه ایزد جان من در شادی آباد آفرید.قطران . (از تاریخ ادبیات در ایران ، تألیف صفا ج 2 ص 421).
-
شادی آور
لغتنامه دهخدا
شادی آور. [ وَ ] (نف مرکب ) نعت از شادی آوردن : می شادی آور بشادی دهیم ز شادی نهاده به شادی دهیم .نظامی .
-
شادی افزا
لغتنامه دهخدا
شادی افزا. [ اَ ] (نف مرکب ) سروربخش . فرح افزا : بر موافق گیسو[ ی ] حور بهشت بوی خلق شادی افزای توباد.قوامی رازی (دیوان ص 21).
-
شادی افزای
لغتنامه دهخدا
شادی افزای . [ اَ ] (نف مرکب ) شادی افزا : ز خلق تو اندر بهاران بودچمن شادی افزای ، گل غمگسار.قوامی رازی (دیوان ص 145).
-
شادی افزایی
لغتنامه دهخدا
شادی افزایی . [ اَ ] (حامص مرکب ) شادی افزودن . شادی افزا بودن . رجوع به شادی افزا شود.
-
شادی انگیز
لغتنامه دهخدا
شادی انگیز.[ اَ ] (نف مرکب ) نعت از شادی انگیختن : رز آن میوه ٔ زعفران ریز شدکه چون زعفران شادی انگیز شد.نظامی .
-
شادی انگیزان
لغتنامه دهخدا
شادی انگیزان . [ اَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال شادی انگیختن : شدسوی شهر شادی انگیزان کرد در بزم خود شکرریزان .نظامی .
-
شادی بار
لغتنامه دهخدا
شادی بار. (نف مرکب ) نعت از شادی باریدن . شادی آور. مسرت انگیز : به باغ رفتم تا خود چه حال پیش آیدکه باد راحت پاش است و ابر شادی بار.عمادی (از سندبادنامه ، ص 136).
-
شادی بخش
لغتنامه دهخدا
شادی بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) بخشنده ٔ شادی . شاد کننده . مفرح : شادی بخش دلهای حزین .
-
شادی بیک
لغتنامه دهخدا
شادی بیک . [ ب َ ] (اِخ ) (غیاث الدین ) از اولاد واحفاد جوجی خان پسر ارشد چنگیزخان از خانان دشت قبچاق . رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 76 شود.
-
شادی پذیر
لغتنامه دهخدا
شادی پذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) نعت از شادی پذیرفتن . پذیرنده ٔ شادی : چو بربط هر که او شادی پذیر است ز درد گوشمالش ناگزیر است .نظامی (خسرو شیرین ص 415).
-
شادی خان
لغتنامه دهخدا
شادی خان . (اِخ ) از خانان دشت قبچاق در حدود سال 808 هَ . ق . رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 585 شود.
-
شادی خان
لغتنامه دهخدا
شادی خان . (اِخ ) از فرزندان سلطان علاءالدین محمد شاه خلجی معروف به محمد الاول از خلجیون (اولاد یغریش خلجی ). که در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم در دهلی حکومت داشتند. ملک نایب که بزرگترین امرای سلطان علاءالدین بود بعد از وفات سلطان ، فرزند کهتر او...
-
شادی دوست
لغتنامه دهخدا
شادی دوست . (ص مرکب ) دوستدار شادی و طرب . لهو و لعب دوست . بی اعتنا به کار : حال خراسان دیگر گشت و از هر جانبی خللی و خداوند جهان شادی دوست و خودرای . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 548).
-
شادی ده
لغتنامه دهخدا
شادی ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) نعت از شادی دادن . شادی دهنده . شادان بخش : کار امروز بتر گشت که نومید شدم ازتو ای کودک شادی ده اندوه ستان .فرخی .