کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شادی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شادی خان
لغتنامه دهخدا
شادی خان . (اِخ ) از فرزندان سلطان علاءالدین محمد شاه خلجی معروف به محمد الاول از خلجیون (اولاد یغریش خلجی ). که در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم در دهلی حکومت داشتند. ملک نایب که بزرگترین امرای سلطان علاءالدین بود بعد از وفات سلطان ، فرزند کهتر او...
-
شادی دوست
لغتنامه دهخدا
شادی دوست . (ص مرکب ) دوستدار شادی و طرب . لهو و لعب دوست . بی اعتنا به کار : حال خراسان دیگر گشت و از هر جانبی خللی و خداوند جهان شادی دوست و خودرای . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 548).
-
شادی ده
لغتنامه دهخدا
شادی ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) نعت از شادی دادن . شادی دهنده . شادان بخش : کار امروز بتر گشت که نومید شدم ازتو ای کودک شادی ده اندوه ستان .فرخی .
-
شادی رسان
لغتنامه دهخدا
شادی رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) نعت از شادی رسانیدن . رساننده ٔشادی . شادی بخش . شادی ده : زردی زر شادی دلهاست من شادم از آنک سکه ٔ رخ را زر شادی رسان آورده ام .خاقانی .
-
شادی سرشت
لغتنامه دهخدا
شادی سرشت . [ س ِ رِ ] (ن مف مرکب ) شادی سرشته . سرشته از شادی . آمیخته بشادی . شاد. شادمان : روانها شد از مژده شادی سرشت بهر دل دری برگشاد از بهشت .(گرشاسب نامه ص 321).
-
شادی فزا
لغتنامه دهخدا
شادی فزا. [ ف َ ] (نف مرکب ) یا شادی فزای . مخفف شادی افزای : چو بشنید مهتر برآمد ز جای لبش گشت خندان و شادی فزای . فردوسی .باز گو آن قصه کان شادی فزاست روح ما را قوت و دل را جان فزاست . مولوی .رجوع به شادی افزا یا شادی افزای شود.
-
شادی فزایی
لغتنامه دهخدا
شادی فزایی . [ ف َ ](حامص مرکب ) شادی افزایی . رجوع به شادی افزایی شود.
-
شادی کنان
لغتنامه دهخدا
شادی کنان . [ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) مسرت کنان . در حال شادی کردن : چو از کوه و از دشت برداشت بهرهمی رفت شادی کنان سوی شهر. فردوسی .چو بیژن نشسته میان زنان به لب بر می سرخ و شادی کنان . فردوسی .مگو انده خویش با دشمنان که لاحول گویند شادی کنان . سع...
-
شادی گرای
لغتنامه دهخدا
شادی گرای . [گ ِ ] (نف مرکب ) مسرور. خوشحال . شادمان : بخفتند شادان دو شادی گرای جوانمرد هردم بجستی ز جای .فردوسی .
-
شادی گستر
لغتنامه دهخدا
شادی گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) نعت از شادی گستردن . شادی پراکننده : عشرت و شادی زیادت باد اندر روز عیدزانکه طبعت عشرت افزایست و شادی گستر است .امیرمعزی (از آنندراج ).
-
شادی گشای
لغتنامه دهخدا
شادی گشای . [ گ ُ ] (نف مرکب ) نعت از شادی گشودن . گشاینده ٔ راه شادی . شادی ده : ایا ضمیر تو شادی گشای و انده بندایا قبول تو نعمت فزای و محنت کاه .امیرمعزی (از آنندراج ).
-
شادی مرگ
لغتنامه دهخدا
شادی مرگ . [ م َ ] (اِ مرکب ) موتی که بسبب شادی بسیار که یکبارگی در طبیعت درآید پیدا میگردد. (غیاث ). || (ص مرکب ) آنکه از غایت شادی بمیرد. (آنندراج ) : مگو از زخم شمشیرت ز جان بی برگ گردیدم مرا تیغت نکشت ، از شوق شادی مرگ گردیدم . طاهر وحید (از آنند...
-
کاروان شادی
لغتنامه دهخدا
کاروان شادی . [ کارْ / رِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کارناوال . رجوع به کارناوال شود.
-
مزرعه شادی
لغتنامه دهخدا
مزرعه شادی . [ م َ رَ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار شرقی شهرستان اهر در 17/5هزارگزی غرب ورزقان و 10 هزارگزی راه تبریز به اهر در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای 664 تن سکنه است . آبش از دو رشته چشمه ، محصولش غلات و حبوبات ، شغل مردمش زراعت...
-
اشک شادی
لغتنامه دهخدا
اشک شادی . [ اَ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشکی که از غایت فرح و از گریه ٔ شادی بریزد : اشک شادی به کنج دیده دویدمستعد فرودویدن باد. ظهوری (از آنندراج ).و رجوع به اشک طرب و اشک شیرین و اشک شکرین و اشک شکری شود.