کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شادکام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شادکام
/šādkām/
معنی
۱. شادمان.
۲. کامران؛ کامروا؛ کامیاب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کامران، کامروا، کامیاب
۲. خوشحال، شاد، شادمان، مسرور ≠ تلخکام
دیکشنری
blissful, delighted, ebullient
-
جستوجوی دقیق
-
شادکام
فرهنگ نامها
(تلفظ: šād kām) خوشحال و سعادتمند ، شاد و خوشبخت ، با حالت شادکامی و خوشحالی .
-
شادکام
واژگان مترادف و متضاد
۱. کامران، کامروا، کامیاب ۲. خوشحال، شاد، شادمان، مسرور ≠ تلخکام
-
شادکام
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) خوشحال ، کامروا، کامران .
-
شادکام
لغتنامه دهخدا
شادکام . (اِخ ) نام برادر فریدون . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) : برادر دوبودش دو فرخ همال ازو هر دو آزاده مهتر بسال یکی بود از ایشان کیانوش نام دگر نام پر مایه ٔ شادکام .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 49).
-
شادکام
لغتنامه دهخدا
شادکام . (ص مرکب ) کامیاب . (فرهنگ نظام ). فیروزمند.(آنندراج ). کامروا. مظفر. منصور. (ناظم الاطباء). || خوشحال . شادمان . خرم . فَرِح : تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام . رودکی .و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دو...
-
شادکام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شادکامه› šādkām ۱. شادمان.۲. کامران؛ کامروا؛ کامیاب.
-
واژههای مشابه
-
شادکام شدن
لغتنامه دهخدا
شادکام شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فَرَه . (ترجمان القرآن ) (دهار). خوشحال و کامروا شدن . فیریدن . مَرَح : چو آمد بدو داد پیغام سام ازو زال بشنید و شد شادکام . فردوسی .مگر با درود و سلام و پیام دو کشور شود زین سخن شادکام . فردوسی .همی مرترا بند و تنب...
-
شادکام گشتن
لغتنامه دهخدا
شادکام گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شادکام شدن . خوشحال و مسرور شدن : چو این نامه ٔنامور شد تمام بشه داد و شه گشت ازو شادکام نظامی .
-
واژههای همآوا
-
شاد کام
لغتنامه دهخدا
شاد کام . (اِخ ) قریه ای است هفت فرسنگ بیشتر شمالی اسپاس . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 220).
-
شاد کام
لغتنامه دهخدا
شادکام . (اِخ ) (رودخانه ٔ...) سرحد چهاردانگه . آبش شیرین و گوارا. از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رودخانه ٔ شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ به دریاچه ٔ کافتر فروریزد. (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 327).
-
جستوجو در متن
-
راحت و مرفه
فرهنگ گنجواژه
مرفه، شادکام.
-
خوتیا
واژهنامه آزاد
بمعنی شادکام