کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شادمانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شادمانی
/šād[e]māni/
معنی
شادی و خوشی؛ خوشحالی: ◻︎ غم و شادمانی نماند ولیک / جزای عمل مانَد و نام نیک (سعدی۱: ۷۲).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بشاشت، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، سلوت، شادی، نشاط ≠ ناشادمانی، غمگینی
دیکشنری
bliss, delight, disport, exultation, frolic, glee, joy, jubilation, jubilee, mirth, rejoicing
-
جستوجوی دقیق
-
شادمانی
واژگان مترادف و متضاد
بشاشت، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، سلوت، شادی، نشاط ≠ ناشادمانی، غمگینی
-
happiness
شادمانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] احساس هیجان و شادی و رضایت و آسایش
-
شادمانی
لغتنامه دهخدا
شادمانی . (اِخ ) عبیداﷲبن ابی احمد عاصم بن محمد الشادمانی الحنیفی ، مکنی به ابوسعد از ابوالحسن علی بن الحسن الداودی و دیگران سماع حدیث کرد. ابوالقاسم هبةاﷲبن عبدالوارث الشیرازی از وی حدیث شنید. بعد از سنه ٔ 480 هَ . ق . درگذشت . (از انساب سمعانی و لب...
-
شادمانی
لغتنامه دهخدا
شادمانی . (حامص مرکب ) نشاط. خوشحالی . شادی . شادانی . خرمی . سرور. مسرت . انبساط. بشاشت . ابتهاج . فرح .بهجت . عشرت . طرب . در مقابل نژندی و غم : ازو شادمانی ازویت غمست ازویت فزونی ازویت کمست . فردوسی .شد از شادمانی رخش ارغوان که تن را جوان دید و دو...
-
شادمانی
لغتنامه دهخدا
شادمانی .(ص نسبی ) منسوب به شادمانه . رجوع به شادمانه شود.
-
شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) šād[e]māni شادی و خوشی؛ خوشحالی: ◻︎ غم و شادمانی نماند ولیک / جزای عمل مانَد و نام نیک (سعدی۱: ۷۲).
-
شادمانی
دیکشنری فارسی به عربی
ابتهاج , قناع , مرح , مهرجان
-
واژههای مشابه
-
شادمانی کردن
لغتنامه دهخدا
شادمانی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادی کردن . نشاط. تنشط. اهتزاز : بر سلامت حالش شادمانی کرده گفتم ... (گلستان ). به صحبتش شادمانی کردند و به نان و آبش دستگیری نمودند. (گلستان ).مکن شادمانی به مرگ کسی که دهرت نماند پس از وی بسی .(بوستان ).
-
شادمانی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مجد
-
ابراز شادمانی کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أعرب عن سروره
-
شادمانی و نهیب
فرهنگ گنجواژه
خوبی و بدی.
-
سرور و شادمانی
فرهنگ گنجواژه
شادی.
-
شادمانی و شادکامی
فرهنگ گنجواژه
خوشی.