کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شادمانه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شادمانه کردن
لغتنامه دهخدا
شادمانه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادمان کردن . حبور. حبر.
-
واژههای مشابه
-
شادمانه داشتن
لغتنامه دهخدا
شادمانه داشتن . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) شاد داشتن . خوشحال داشتن : تو دل را بجز شادمانه مدارروان را ببد در گمانه مدار. فردوسی .به کوزه ٔ زرین آب خوردن از استسقاء ایمنی بود و دل را شادمانه دارد. (نوروزنامه ).
-
شادمانه شدن
لغتنامه دهخدا
شادمانه شدن . [ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شاد شدن . راضی و خشنود شدن : به خیره میازارش ایچ آرزوی به کس شادمانه مشو جز بدوی . فردوسی .ببین تو همی کودکان را یکی مگر شادمانه شوند اندکی . فردوسی .برآسایداز رنج و سختی سپاه شود شادمانه جهاندار شاه . فر...
-
شادمانه گردیدن
لغتنامه دهخدا
شادمانه گردیدن . [ ن َ / ن ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) شادمانه شدن . شاد شدن : تا چون خاندانها بحمداﷲ که یکی است در یگانگی و الفت مؤکدتر شود و دوستان ما و مصلحان بدان شادمانه گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210).
-
شادمانه گشتن
لغتنامه دهخدا
شادمانه گشتن . [ ن َ / ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شادمانه شدن . شادمانه گردیدن : دیگر روز امیر بر تخت نشست رضی اﷲ عنه در صفه ٔ بزرگ و پیشگاه ، و وزیر و ارکان دولت و اولیا و حشم بدرگاه آمدند، سخت شادمانه گشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 517).کس از آن جمله ش...
-
شادمانه دل
لغتنامه دهخدا
شادمانه دل . [ ن َ / ن ِ دِ ] (ص مرکب ) دلشاد. شادمان : ز جاه دولت او خلق شادمانه دلندز جاه و دولت خود شاد باد و برخوردار.سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
تبجیح
لغتنامه دهخدا
تبجیح . [ ت َ ] (ع مص ) شادمانه کردن کسی را. (منتهی الارب ). شادمانه گردانیدن . (آنندراج ). شاد کردن کسی را.(شرح قاموس ). || بزرگ داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
حبور
لغتنامه دهخدا
حبور. [ ح ُ ] (ع مص ) حَبر. حَبَر. حَبْرَة. شاد شدن . (غیاث ). شادمانه شدن . (زوزنی ). شادمانی کردن . (دهار). || شاد کردن . (غیاث ). شادمانه کردن . حبر. (ترجمان القرآن ). و رجوع به حبر شود.
-
اجذال
لغتنامه دهخدا
اجذال . [ اِ ] (ع مص ) شاد کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). شادان کردن . شادمان کردن . (منتهی الارب ). شادمانه کردن .
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح َ ] (ع مص ) حَبْرة. حُبور. شاد شدن . شادمانی . شاد کردن . شادمانه کردن . (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ). آراستن سخن و جامه و جز آن . || نیکو کردن . || سیاهی یعنی مرکب کردن در دوات . || باقی ماندن نشان ضرب .
-
مسرة
لغتنامه دهخدا
مسرة. [ م َ س َرْ رَ ](ع مص ) سرور. (منتهی الارب ). شاد کردن کسی را. (از اقرب الموارد). شادمانه کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). مسرت . و رجوع به سرور و مسرت شود. || (اِمص ) شادمانی و شادی . (دهار).
-
تسرة
لغتنامه دهخدا
تسرة. [ ت َ س ِرْ رَ ] (ع مص ) شادمانه کردن .(تاج المصادر بیهقی ). شاد کردن کسی را. (منتهی الارب ). مسرور ساختن کسی را. (از متن اللغة). خوشحال و شادمان ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
تفریح
لغتنامه دهخدا
تفریح . [ ت َ ] (ع مص ) شاد کردن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ). شادمانه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شادمان کردن . (از اقرب الموارد). || (اِ) فرح و خوشی و عیش و تماشاو تفرج و گشت و لهو و بازی . (ناظم الاطباء) : و بدان تنزه...