کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شادمانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابهج
لغتنامه دهخدا
ابهج . [ اَ هََ ] (ع ن تف ) نیکوتر. خوبتر. || شادمانه تر.
-
حبور
لغتنامه دهخدا
حبور. [ ح ُ ] (ع مص ) حَبر. حَبَر. حَبْرَة. شاد شدن . (غیاث ). شادمانه شدن . (زوزنی ). شادمانی کردن . (دهار). || شاد کردن . (غیاث ). شادمانه کردن . حبر. (ترجمان القرآن ). و رجوع به حبر شود.
-
شادمان
فرهنگ نامها
(تلفظ: šād(e)mān) شاد ، خوشحال و مسرور ؛ (در حالت قیدی) با شادی و خوشحالی ، شادمانه .
-
شاذمانه
لغتنامه دهخدا
شاذمانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) قریه ای است در نیم فرسخی هرات . (از انساب سمعانی ). رجوع به شادمانه شود.
-
مفراح
لغتنامه دهخدا
مفراح . [ م ِ ] (ع ص ) آنکه زود شادمانه شود. (دهار). نیک شادمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
اجذال
لغتنامه دهخدا
اجذال . [ اِ ] (ع مص ) شاد کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). شادان کردن . شادمان کردن . (منتهی الارب ). شادمانه کردن .
-
بخردوار
لغتنامه دهخدا
بخردوار. [ ب ِ رَ] (ص مرکب ) خردمندانه . هوشیارانه : امیر سخت شادمانه شد و گفت ای طاهر،... سخت بخردوار جوابی است . (از تاریخ بیهقی ).
-
بجح
لغتنامه دهخدا
بجح . [ ب َ ج َ ] (ع مص ) شادمانه شدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || بزرگ شدن . (آنندراج ). بزرگ قدر گردیدن . (از منتهی الارب ). || (حامص ) شادمانی . (منتهی الارب ).
-
مسرة
لغتنامه دهخدا
مسرة. [ م َ س َرْ رَ ](ع مص ) سرور. (منتهی الارب ). شاد کردن کسی را. (از اقرب الموارد). شادمانه کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). مسرت . و رجوع به سرور و مسرت شود. || (اِمص ) شادمانی و شادی . (دهار).
-
امراح
لغتنامه دهخدا
امراح . [ اِ ] (ع مص ) فیرنده و شادمان گردانیدن . گویند: امرحه الکلأ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شادمانه گردانیدن . (مصادر زوزنی ). دنیده گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ).
-
خامیازه
لغتنامه دهخدا
خامیازه .[ زَ / زِ ] (اِ) خمیازه و دهن درّه باشد. (برهان قاطع). رجوع به «خامیازه » و «خمیازه » شود : کس از آن جمله شادمانه نگشت به تب گرم و خامیازه ٔمن .سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ).
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح َ ] (ع مص ) حَبْرة. حُبور. شاد شدن . شادمانی . شاد کردن . شادمانه کردن . (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ). آراستن سخن و جامه و جز آن . || نیکو کردن . || سیاهی یعنی مرکب کردن در دوات . || باقی ماندن نشان ضرب .
-
تسرة
لغتنامه دهخدا
تسرة. [ ت َ س ِرْ رَ ] (ع مص ) شادمانه کردن .(تاج المصادر بیهقی ). شاد کردن کسی را. (منتهی الارب ). مسرور ساختن کسی را. (از متن اللغة). خوشحال و شادمان ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
دلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] delām ۱. نیزۀ کوتاه؛ زوبین.۲. پیچوتاب.۳. مکر و حیله و فریب: ◻︎ تا به خانه برد زن را با دلام / شادمانه زن نشست و شادکام (رودکی: ۵۳۷).
-
کران کردن
لغتنامه دهخدا
کران کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بپایان بردن . به آخر رسانیدن . (یادداشت مؤلف ) : تا از هر دو جانب دوستان شادمانه شوند و حاسدان ودشمنان به کوری روزگار کران کنند. (تاریخ بیهقی ).- از راه راست کران کردن ؛ منحرف شدن . از راه بیکسو شدن : به استوار...