کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شادخواری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شادخواری
/šādxāri/
معنی
۱. شادی.
۲. خوشگذرانی.
۳. بادهگساری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خوشگذرانی، خوشی، عیاشی
۲. بادهگساری، شرابخواری، مینوشی،
۳. آوازهخوانی، مطربی
دیکشنری
carnival
-
جستوجوی دقیق
-
شادخواری
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوشگذرانی، خوشی، عیاشی ۲. بادهگساری، شرابخواری، مینوشی، ۳. آوازهخوانی، مطربی
-
شادخواری
لغتنامه دهخدا
شادخواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خوشحالی . فرح . عیش و نوش . شراب خوردن بی اغیار و مزاحمت . (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). شراب خوردن از روی شادی بی بیم و تشویش . (انجمن آرای ناصری ). معاش گذرانیدن بی زحمت و کدورت و تنگی . (برهان قاطع) : اضعاف ...
-
شادخواری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] šādxāri ۱. شادی.۲. خوشگذرانی.۳. بادهگساری.
-
جستوجو در متن
-
عشرتطلبی
واژگان مترادف و متضاد
خوشگذرانی، شادخواری، عیاشی، کامرانی
-
عیشونوش
واژگان مترادف و متضاد
خوشگذرانی، شادخواری، عشرت، عیاشی، لهو
-
خوشباشی
واژگان مترادف و متضاد
۱. شادخواری، نوشخواری ۲. سرمستی، سرخوشی
-
ترف
فرهنگ فارسی معین
(تَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) شادخواری ، خوشگذرانی .
-
خوشگذرانی
واژگان مترادف و متضاد
الواطی، تعیش، تنآسانی، تنعم، خوشی، شادخواری، عیاشی، عشرتطلبی، عیشمشربی، کامجویی، لذتجویی، نوشخواری ≠ تنآسانی
-
تعیش
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوشگذرانی، شادخواری ۲. گذران، معیشت ۳. خوشگذرانی کردن، خوش زیستن، زندگی کردن
-
نوشخواری
لغتنامه دهخدا
نوشخواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) به لذت چیزی را خوردن . شادخواری . (فرهنگ فارسی معین ).
-
خوشی
واژگان مترادف و متضاد
استراحت، بهجت، خوبی، خوشگذرانی، سرور، سعادت، سلوت، شادخواری، طرب، عشرت، عیش، غنج، کامرانی، کیف، لهو، لهوولعب، مسرت، ملاهی ≠ ناخوشی
-
نوش خورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] nušxord به شادی و لذت خوردن؛ شادخواری: ◻︎ بسا خان و کاشانه و باد غرد / بدو اندرون شادی و نوشخورد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۹).
-
تنعم
واژگان مترادف و متضاد
۱. بینیازی، تمکن، تمول، توانگری، ثروتمندی، دارایی، دولتمندی، غنا، مالداری، مکنت، نعمت ≠ فقر ۲. تنآسانی، نازپروردگی ۳. رفاهزدگی، شادخواری ۴. نیکزیستن ۵. بهنعمت رسیدن، متنعم بودن ≠ فقر
-
نوشخورد
لغتنامه دهخدا
نوشخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) نوش خوردن . شادخواری . رجوع به نوش خوردن شود. || (اِ مرکب ) طعام گوارا. (یادداشت مؤلف ). شراب خوشگوار. نوشخوار. رجوع به شاهد ذیل معنی قبلی شود : بسا خان و کاشانه و بادغرد بدواندرون شادی و نوشخورد...