کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخ شکستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شاخ به شاخ
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹شاخبرشاخ، شاخدرشاخ› šāxbešāx ۱. حالت دو حیوان شاخدار هنگام روبرو شدن باهم و شاخ زدن به یکدیگر.۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] گوناگون و رنگارنگ: ◻︎ پرنده مرغکان گستاخگستاخ / شمایل بر شمایل شاخبرشاخ (نظامی۲: ۱۳۷)، ◻︎ بدین امیدهای شاخدرشاخ / کرم...
-
عالی شاخ
لغتنامه دهخدا
عالی شاخ .(ص مرکب ) شاخ بلند. دارای شاخه های دراز : به که با این درخت عالی شاخ نشود دست هر کسی گستاخ . نظامی .به درختی سطبر و عالی شاخ سبز و پاکیزه و بلند و فراخ .نظامی .
-
فراخ شاخ
لغتنامه دهخدا
فراخ شاخ . [ ف َ ] (اِ مرکب ) گاو.گاو نر. ورزاو. ورزگاو. (از یادداشت بخط مؤلف ) : سیصد سر اسب و فراخ شاخ و گوسفند. (جهانگشای جوینی ). حاضران قصه ٔ شاخ زدن فراخ شاخ را از او پرسیدند. (انیس الطالبین ص 137). به این مبلغ چهل وهفت دینار فراخ شاخی بگیر و ...
-
هفت شاخ
لغتنامه دهخدا
هفت شاخ . [ هََ ] (ص مرکب ) آنچه دارای هفت شاخه باشد از درخت و جز آن .- سرو هفت شاخ ؛دنیا و فلک : از این سرو شش پهلوی هفت شاخ که بالاش تنگ است و پهلو فراخ .نظامی .
-
یک شاخ
لغتنامه دهخدا
یک شاخ . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) که دارای یک شاخ باشد. که شاخی تنها دارد. || که یک شاخه دارد. که یک شعبه دارد. || بر یک دوش . با یک دوش . (یادداشت مؤلف ). یک وری : فلان کس قبایش را یک شاخ روی شانه اش انداخته بود. (از فرهنگ لغات عامیانه ).- ...
-
Monoceros, Mon, Unicorn
تکشاخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] صورتی فلکی متشکل از ستارههای کمنور در استوای آسمان، در کنار ستارگان بارز جبار
-
شاخبزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ← مارتینی
-
شاخبزیان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ← مارتینیان
-
dehorning
شاخزدایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم دامی] حذف شاخ دامها بهطور فیزیکی یا بهکمک مواد شیمیایی
-
hornworts
شاخواشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ← شاخواشتباران
-
پنج شاخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) پنج انگشت .
-
سه شاخ
فرهنگ فارسی معین
(س ) (اِمر.) موالید ثلاثه : جماد، نبات و حیوان .
-
شاخ شانه
فرهنگ فارسی معین
(خْ نِ) (اِمر.) قسمی از گدایان که شاخ گوسفندی در یک دست و شانه ای در یک دست دیگر می گرفتند و آن شانه را بر شاخ می کشیدند تا صدای ناهنجاری برآید و مردم از آن صدا به ستوه آمده چیزی به آن ها بدهند.
-
شاخ شمشاد
فرهنگ فارسی معین
(خِ ش ) (ص مر.) 1 - کشیده ، رعنا. 2 - بلندبالا و زیبا.
-
صد شاخ
فرهنگ فارسی معین
(صَ) (ص مر.) پاره پاره .