کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخ تو جیب گذاشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شاخ انگور
لغتنامه دهخدا
شاخ انگور. [ خ ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام دارویی است . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شمراخ . (دهار).
-
شاخ بدیوار
لغتنامه دهخدا
شاخ بدیوار.[ ب ِ دی ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از گردنکش . (آنندراج ) (غیاث ) (فرهنگ نظام ). مغرور. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). خودبین . (ناظم الاطباء) : مغزش ز نسیم سحری گشت پریشان زین جرم که شد شاخ بدیوار شکوفه .صائب (از فرهنگ نظام ).
-
شاخ برآمدن
لغتنامه دهخدا
شاخ برآمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) پشیمانی . مجازاً بسیار پشیمان شدن . (فرهنگ نظام ). کنایه از غایت پشیمان شدن . (آنندراج ) : غزال اگر بتو میداشت لاف یکسانی برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی .سعید اشرف (از آنندراج و فرهنگ نظام ).
-
شاخ برآوردن
لغتنامه دهخدا
شاخ برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه ازرسوا شدن . (از امثال و حکم دهخدا). || نهایت خجالت کشیدن و منفعل شدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گویند او را چنان تر آوردم که شاخ برآورد. (آنندراج ). || امروز در موارد اظهار حیرت و شگفتی در برابر امور غی...
-
شاخ برداشتن
لغتنامه دهخدا
شاخ برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) از پشت کسی ؛ کنایه از ترک مخالفت و منازعت و ایستادگی کردن . (فرهنگ رازی ).
-
شاخ برزدن
لغتنامه دهخدا
شاخ برزدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاخه بر زدن . شاخه درآوردن . (منتهی الارب ).
-
شاخ بزی
لغتنامه دهخدا
شاخ بزی . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) بوته ٔزینتی است از خانواده ٔ صبر زرد. (یادداشت مؤلف ).
-
شاخ بستن
لغتنامه دهخدا
شاخ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) (... کبوتر) هر دو بال را راست و موازی هم کردن رو بجانب بالا و ازهوا آهنگ فرودآمدن کردن کبوتر. (در لهجه ٔ قزوین ).
-
شاخ بیجاده
لغتنامه دهخدا
شاخ بیجاده . [ خ ِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شمع : باده پیش آرو پیش من بنشین شاخ بیجاده پیش من بنشان .قطران .
-
شاخ پیراستن
لغتنامه دهخدا
شاخ پیراستن . [ ت َ ] (مص مرکب )زدن شاخه های درخت . شاخ زدن . رجوع به شاخ زدن شود.
-
شاخ پیوند
لغتنامه دهخدا
شاخ پیوند. [ خ ِ پَی / پِی وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نهال پیوند و برگ پیوند. (آنندراج ) : ز بس بیگانه ام از آشنایان غریبم در وطن چون شاخ پیوند.حاتم بیگ (از آنندراج ).
-
شاخ تیر
لغتنامه دهخدا
شاخ تیر. (اِ مرکب ) فرسب . حمال . شاخ . عارضه . و رجوع به شاخ شود.
-
شاخ حجام
لغتنامه دهخدا
شاخ حجام . [ خ ِ ح َج ْ جا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شاخ حجامت . سمیرا. کبه . رجوع به شاخ و شاخ حجامت شود.
-
شاخ حجامت
لغتنامه دهخدا
شاخ حجامت . [ خ ِ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شاخ حجام . سمیرا.کبه . شاخ گوسفند است که سر باریک آن سوراخ است و برآن تکه ٔ پوستی است . حجام سر گشاد را بر عضو کسی که میخواهد حجامت کند می گذارد و هوای داخل شاخ را میمکدسپس آن تکه ٔ پوست را بر سورا...
-
شاخ درآوردن
لغتنامه دهخدا
شاخ درآوردن . [ دَوَ دَ ] (مص مرکب ) در محاوره ٔ امروز بمعنی بسیار تعجب کردن است . (فرهنگ نظام ). عظیم حیرت کردن از شنیدن یا دیدن چیزی . || در تکلم بمعنی بسیار پشیمان شدن . (فرهنگ نظام ). رجوع به شاخ برآوردن شود.