کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخهگزینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
branching 2
شاخهگزینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] انتخاب یک مسیر اجرایی توسط برنامۀ رایانهای
-
واژههای مشابه
-
گزینی
لغتنامه دهخدا
گزینی . [ گ ُ ] (اِ) ترجمه ٔ خاصیت . (برهان ) (آنندراج ).
-
branch point 2
نقطۀ شاخهگزینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] نقطهای در برنامۀ رایانهای که در آن دستور شاخهگزینی آغاز میشود
-
branch instruction
دستور شاخهگزینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] یکی از دستورهای برنامۀ رایانه که با استفاده از آن مسیر اجرایی خاصی انتخاب میشود
-
branch and jump
شاخهگزینی و پرش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] نوعی دستور ترکیبی شامل دستور شاخهگزینی و دستور پرش
-
شاخه
واژگان مترادف و متضاد
۱. ازگ، غصن ۲. شجن، شعبه، فرع ۳. گروه ۴. شاخابه ۵. شاخ
-
شاخه
فرهنگ فارسی معین
(خَ یا خِ) (اِ.) 1 - شاخه درخت . 2 - شعبه . 3 - بخش فرعی جدا شده از یک مجموعة اصلی . 4 - واحد شمارش تیرآهن ، نبات و مانند آن . 5 - جام شراب که به شکل شاخ بود.
-
شاخه
لغتنامه دهخدا
شاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) شاخ درخت . (ناظم الاطباء). فرع . غصن . شاخ . فنن . شغه . شغ. || شعبه . (ناظم الاطباء): شاخه ٔ رود. شاخه ٔ چهل چراغ یک شعبه از چهل چراغ . || فروع و جزئیات : ولیکن دانشومندان اندر شاخه های فقه روز از سپیده دمیدن دارند. (مقدمه ...
-
شاخه
لغتنامه دهخدا
شاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان قشلاق و آسیاب خسروخان واقع در 207130 گزی مشهد.
-
شاخة
لغتنامه دهخدا
شاخة. [ خ َ ](ع ص ) (از: «ش ی خ ») معتدل از هر چیزی . (منتهی الارب ).الشاخة من الرجال ؛ المعتدل القد. (اقرب الموارد).
-
شاخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šāxe ۱. (زیستشناسی) آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه میروید و حامل برگ، گل، یا میوه است؛ شاخ.۲. آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود.۳. شعبه.۴. [مجاز] فرقه؛ دسته.۵. [مجاز] واحد شمارش تیرآهن، نبات، و مانند آن: یک شاخه نبا...
-
شاخه
دیکشنری فارسی به عربی
جناح , حبوب , رافد , طرف , غصن , فرع , کرنب صغير
-
شاخه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: šâxa طاری: šâxa طامه ای: šâxa طرقی: šâxa کشه ای: šâxa نطنزی: šâxa
-
شاخه شاخه شدن
لغتنامه دهخدا
شاخه شاخه شدن . [خ َ / خ ِ خ َ / خ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تشعب . انشعاب .