کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخهچوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
branchwood
شاخهچوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] چوب موجود در شاخههای یک درخت
-
واژههای مشابه
-
شاخه
واژگان مترادف و متضاد
۱. ازگ، غصن ۲. شجن، شعبه، فرع ۳. گروه ۴. شاخابه ۵. شاخ
-
شاخه
فرهنگ فارسی معین
(خَ یا خِ) (اِ.) 1 - شاخه درخت . 2 - شعبه . 3 - بخش فرعی جدا شده از یک مجموعة اصلی . 4 - واحد شمارش تیرآهن ، نبات و مانند آن . 5 - جام شراب که به شکل شاخ بود.
-
شاخه
لغتنامه دهخدا
شاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) شاخ درخت . (ناظم الاطباء). فرع . غصن . شاخ . فنن . شغه . شغ. || شعبه . (ناظم الاطباء): شاخه ٔ رود. شاخه ٔ چهل چراغ یک شعبه از چهل چراغ . || فروع و جزئیات : ولیکن دانشومندان اندر شاخه های فقه روز از سپیده دمیدن دارند. (مقدمه ...
-
شاخه
لغتنامه دهخدا
شاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان قشلاق و آسیاب خسروخان واقع در 207130 گزی مشهد.
-
شاخة
لغتنامه دهخدا
شاخة. [ خ َ ](ع ص ) (از: «ش ی خ ») معتدل از هر چیزی . (منتهی الارب ).الشاخة من الرجال ؛ المعتدل القد. (اقرب الموارد).
-
شاخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šāxe ۱. (زیستشناسی) آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه میروید و حامل برگ، گل، یا میوه است؛ شاخ.۲. آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود.۳. شعبه.۴. [مجاز] فرقه؛ دسته.۵. [مجاز] واحد شمارش تیرآهن، نبات، و مانند آن: یک شاخه نبا...
-
شاخه
دیکشنری فارسی به عربی
جناح , حبوب , رافد , طرف , غصن , فرع , کرنب صغير
-
شاخه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: šâxa طاری: šâxa طامه ای: šâxa طرقی: šâxa کشه ای: šâxa نطنزی: šâxa
-
چوب
واژگان مترادف و متضاد
۱. تیر، ساقه درخت، کنده ۲. ترکه، چماق، خیزران ۳. شاخه بریده درخت ۴. هیزم، هیمه
-
چوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ← بافت چوبی
-
چوب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای سخت که ریشه و ساقه و شاخة درخت را تشکیل می دهد و آن را برای ساختن اشیاء به کار می برند . 2 - تنة بریده شدة درخت . 3 - (عا.) واحد پول در معاملات بازار و بسته به بزرگ بودن و یا کوچک بودن معامله : 1000چوب یعنی 1000 تومان . ...
-
چوب
لغتنامه دهخدا
چوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاطباء). ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد و آن را برای سوزاندن و...
-
چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čōp] (زیستشناسی) čub قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار میرود.〈 چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن.〈 چوب زدن: (مصدر متعدی)۱. کسی را با چوب کتک زدن.۲. [عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش ...