کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخسار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شاخسار
/šāxsār/
معنی
۱. قسمت بالای درخت که پرشاخوبال باشد.
۲. شاخۀ درخت: ◻︎ عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا / گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری. (سعدی۲: ۵۷۴).
۳. قطعۀ آهن یا فولاد سوراخسوراخ که زرگر مفتول طلا یا نقره را از سوراخ آن میگذراند و میکشد تا باریک و هموار شود؛ شفشاهنگ؛ شفشاهنج.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
foliage
-
جستوجوی دقیق
-
شاخسار
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - قسمت بالای درخت که پُر شاخه باشد. 2 - جای انبوهی از درختان بسیار شاخ . 3 - شاخة درخت .
-
شاخسار
لغتنامه دهخدا
شاخسار. (اِ مرکب ) جای انبوهی درختان بسیار شاخ . (فرهنگ جهانگیری ). جایی از درخت که شاخهای بسیار رسته باشد. (فرهنگ رشیدی ). شاخ سر. (شعوری ) : بر سر هر شاخساری مرغکی بر زبان هر یکی بسم اللهی . منوچهری .شما با یار خود بر شاخساریدنه چون من مستمند و دلف...
-
شاخسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاخساره، شخسار، شاخسر› šāxsār ۱. قسمت بالای درخت که پرشاخوبال باشد.۲. شاخۀ درخت: ◻︎ عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا / گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری. (سعدی۲: ۵۷۴).۳. قطعۀ آهن یا فولاد سوراخسوراخ که زرگر مفتول طلا یا نقره را از س...
-
جستوجو در متن
-
افنان
فرهنگ نامها
(تلفظ: afnān) (عربی) (در قدیم) شاخ درخت ، شاخههای درخت ، شاخسار ، شاخهها.
-
شاخ
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرون، شخ، قرن ۲. شاخسار، شاخه، غصن ۳. شاخابه ۴. پیشانی، ناصیه ۵. پاره، قطعه
-
شاخساره
لغتنامه دهخدا
شاخساره . [ رَ / رِ ] (اِمرکب ) شاخسار. (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) : بقصد کینه ٔ ایام سر چه جنبانی ز شاخساره ٔ شمشاد اره را چه غم است .سلیم (از فرهنگ نظام ).
-
هم بستر
لغتنامه دهخدا
هم بستر. [ هََ ب ِ ت َ ] (ص مرکب ) همخواب . (آنندراج ). ضجیع. مضاجع. (یادداشت مؤلف ). همسر. هم بالین : ملک پنداشت کآن هم بستر اوکنیزک شمع دارد شکّر او. نظامی .گل بر شاخسار سبز و تر هم بستر خار. (جهانگشای جوینی ).
-
شفشاهنگ
فرهنگ فارسی معین
( شَ هَ) (اِ.)1 - آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگران به وسیلة آن طلا و نقره را می کشند تا ب ه صورت سیمی باریک درآید. 2 - کمان حلاجی . 3 - شاخسار.
-
مشعله داری
لغتنامه دهخدا
مشعله داری . [ م َ ع َ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) عمل مشعله دار : نُه فلک از دیده عماریش کردزهره و مه مشعله داریش کرد. نظامی .دست صبا برفروخت مشعله ٔ نوبهارمشعله داری گرفت کوکبه ٔ شاخسار.خاقانی .
-
افنان
لغتنامه دهخدا
افنان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فَن ّ، بمعنی حال و گونه . || ج ِ فَنَن ، بمعنی شاخ درخت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). شاخهای درخت . (کنز از غیاث اللغات ). شاخسار. شاخه ها. (یادداشت مؤلف ).
-
توحیدگوی
لغتنامه دهخدا
توحیدگوی . [ ت َ / تُو ] (نف مرکب ) اقرارکننده به یگانگی خدای تعالی . گوینده ٔ کلمه ٔ لااله الااﷲ : توحیدگوی او نه بنی آدم است و بس هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد. سعدی .رجوع به توحید شود.
-
چارپاره زن
لغتنامه دهخدا
چارپاره زن . [ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) کسی که چارپاره زند و چارپاره زدن داند.نوازنده ٔ ساز مخصوص که چارپاره نام دارد : لاجرم شاید اربه رسته ٔ بیدزنگی چارپاره زن شد سار. خاقانی .سار به شاخسار بر، زنگی چارپاره زن خنده زنان چو زنگیان ، ابر ز روی اغبری ....
-
سراندرسر
لغتنامه دهخدا
سراندرسر. [ س َ اَ دَ س َ ](ص مرکب ) پیوسته . درهم . انبوه . تودرتو : چو نوبت سرسال عجم رسد برسدز شاخسار سراندرسر و هم اندر هم سیاه برگ و گل و رنگ رنگ گوناگون ز باد مشکین بر هم زنان علم بعلم .سوزنی .
-
شخسار
لغتنامه دهخدا
شخسار. [ ش َ ] (اِ مرکب ) زمین سخت و محکمی را گویند که در دامن کوهها واقع است . (برهان قاطع) : بکردار سریشمهای ماهی همی برخاست از شخسارها گل . منوچهری . || مخفف شاخسار که جای بسیاری و انبوهی درختان باشد. (برهان ) : جبرئیل کرمی سدره مقام و وطنت همچو م...