کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شابیزک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شابیزک
/šābizak/
معنی
= بلادانه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شابیزک
لغتنامه دهخدا
شابیزک . [ زَ ] (اِ مرکب ) مردم گیاه . (ناظم الاطباء). شابیزک یا بلادن ، آتروپا بلادنا که میوه های آن بنفش و تیره و دارای ماده ٔ سمی آتروپین است که بعنوان مخدّر بکار میرود و مهرگیاه ماندرا گورا که ماده ٔسمّی آن در ریشه های ضخیم جمع میشود و در میان تم...
-
شابیزک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) šābizak = بلادانه
-
جستوجو در متن
-
بلادانه
لغتنامه دهخدا
بلادانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شابیزک ، که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شابیزک شود.
-
بلادانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) balādāne گیاهی خودرو، با برگهای ساده و گلهای خاکستریرنگ که بومی مناطق مرطوب است و میوه، برگ و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد؛ شابیزک.
-
شابیزج
لغتنامه دهخدا
شابیزج . [ زَ ] (معرب ، اِ) معرّب سابیزک و آن لفّاح است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مردم گیاه . (ناظم الاطباء). رجوع به شابزج و شابیزک شود.
-
مهرگیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mahrgya] ‹مهرگیا› (زیستشناسی) mehrgiyāh ۱. گیاهی که هر کس با خود داشته باشد مردم او را دوست میدارند: ( خط چو دمید بر لبت مهر دلم زیاده شد / نام خطت از آن زمان مهر گیاه کردهام (کمالخجندی: مجمعالفرس: مهرگیاه).۲. بلادانه؛ شابیزک.۳. گ...
-
شاه بیزج
لغتنامه دهخدا
شاه بیزج . [ زَ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب شابیزک و آن لفاح است . (تحفه ). شاه یبروج . لفاح . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 213). مهرگیاه . بیخ لفاح . یبروح الصنم . سراج القطرب . لفاح . تفاح بری . عبدالسلام . مردم گیاه . استرنک . سترنک . (فرهنگ فرانسه نفیسی )...
-
شابرج
لغتنامه دهخدا
شابرج . [ ب ِ رَ ] (اِ) دزی ذیل سابزج مینویسد که این کلمه به این هیئت لیکن براء بجای زاء در المستعینی و بعض نسخ خطی البیطار و در ابن الجزایر آمده است . رجوع به دزی ذیل شابزح و سابزج و لغت نامه ذیل لفاح ، شابزج ، شابیزک ، شابیرج ، سابزج ، سابیزج ، ساب...
-
عرقد
لغتنامه دهخدا
عرقد.[ ع َ ق َ ] (اِ) گیاهی است از تیره ٔ بادنجانیان جزو دسته ٔ شابیزک ها. دارای برگهای کامل . گلهایش برنگهای سفید و بنفش کم رنگ و قرمز و صورتی و زرد دیده میشود. در حدود هفتاد نوع از این گیاه شناخته شده که همگی در نواحی معتدل و گرم میرویند. دیو خار. ...
-
دیوخار
لغتنامه دهخدا
دیوخار. [ وْ ] (اِ مرکب ) لوقیون . عوسج . عرقد. حضض . فیل زهرج . (یادداشت مؤلف ). درختی پرخار و آن را سفید خار و خفچه گویند و بعربی عوسج خوانند. (برهان ). درختی است پرخارو آن را سفیدخار و خفچه گویند و بعربی شجرةالجن خوانند و در اختیارات شجرةاﷲ نوشته...
-
یبروح
لغتنامه دهخدا
یبروح . [ ی َ ] (اِ) لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند....