کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شابانک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شابانک
/šābānak/
معنی
از گیاهان دارویی که بیشتر در مصر میروید و در طب قدیم برای معالجۀ صرع به کار میرفته؛ برنوف.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شابانک
لغتنامه دهخدا
شابانک . [ ن َ ] (اِ مرکب ) شافانج . (دزی ج 1 ص 714). دارویی است که آن را به عربی بنفسج الکلاب خوانند و بشیرازی تس سگ گویند و معرب آن شابانج است علت صرع را سود دارد. (برهان ). گیاهی که در مصر به برنوف معروف است . (قاموس ). گیاهی است به مصر معروف به ب...
-
شابانک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاهبانک، شابانج، شابابک، شابابج› (زیستشناسی) šābānak از گیاهان دارویی که بیشتر در مصر میروید و در طب قدیم برای معالجۀ صرع به کار میرفته؛ برنوف.
-
واژههای همآوا
-
شعبانک
لغتنامه دهخدا
شعبانک . [ ش َ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دودانگه ٔ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین . محصول عمده ٔ آنجا غلات و میوه و سکنه ٔ آن 120 تن و آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
جستوجو در متن
-
شاه بانک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاهبانج› (زیستشناسی) šāhbānak = شابانک
-
شابانج
لغتنامه دهخدا
شابانج . [ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب شابانک . (برهان ). مأخوذ از شابانک فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به شابانک و شاهبانک شود.
-
شابابق
لغتنامه دهخدا
شابابق . [ ب َ ] (معرب ، اِ) رجوع به شابانک شود.
-
شاهبانگ
لغتنامه دهخدا
شاهبانگ . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شابابج . شابانج . شابانک و شاه بابک و شاه بانج . ورجوع به شابابج و شابانج و شابانک و شاه بابک شود.
-
شافانج
لغتنامه دهخدا
شافانج . [ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب شابانک و آن برنوف است . (منتهی الارب ). شابانک . شابانج . (دزی ج 1 ص 716). و رجوع به فهرست مخزن الادویه شود.
-
یرنوف
لغتنامه دهخدا
یرنوف . [ ی ُ ] (ع اِ) سیسنبر. شاپاپک . عَبس . سوسنبر. شابانک . برنوف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه و برنوف شود.
-
شافافج
لغتنامه دهخدا
شافافج . [ ف َ ] (معرب ، اِ) معرب شاپاپک . برنوف . رجوع به شابابق ، شابانج ، شابانک ، شاپاپک ، شافانج ، شاهبانج ، شاهبانک ، برنوف و فهرست مخزن الادویه شود.
-
شاهبانج
لغتنامه دهخدا
شاهبانج . [ ن َ / ن ِ ] (معرب ، اِ) برنوف است و جمسفرم بری و شجره ٔ ابراهیم را بعضی به این اسم نامیده اند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مأخوذ از شاهبانگ فارسی و بمعنی آن . (از ناظم الاطباء).رجوع به شابابج و شابانج و شابانک و شاه بانگ شود.
-
شابابج
لغتنامه دهخدا
شابابج . [ ب َ ] (معرب ، اِ) برنوف شابابج . درختی است برگش شبیه بزعرور و مزغب و بمصر روید. بعضی او را شابابق نیز گویند و صهاربخت گوید که شابابک را عرب عبس گوید و قبیله ٔ بنوعبس را به او بازخوانند و بشر گوید او را بپارسی جوان اسپرم گویند و طایفه ای او...
-
عبس
لغتنامه دهخدا
عبس . [ ع َ ] (ع اِ) گیاهی است ، به فارسی شاپاپک یا سیسنبر و به مصر یرنوف نامند. (منتهی الارب ). رستنی است . فارسی آن سابانک است یا سیسنبر است و در مصر به یرنوف معروف است . (اقرب الموارد). در تحفه ذیل نوف آرد: به فارسی شابانک و معرب از او شاباسنج است...