کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیورغال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سیورغال
/soyurqāl/
معنی
در دورۀ قراقویونلو تا قاجاریه، قطعۀ زمین یا درآمد آن که از طرف پادشاه به جای حقوق یا مستمری به کسی بخشیده میشد؛ تیول.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تیول
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیورغال
واژگان مترادف و متضاد
تیول
-
سیورغال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ تر - مغ . ] (اِ.) عواید زمینی که به جای حقوق یا مستمری به اشخاص می بخشیدند؛ ج . سیورغالات .
-
سیورغال
لغتنامه دهخدا
سیورغال . [ س ُ ] (ترکی - مغولی ، اِ) انعام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تیول و زمینی که پادشاه جهت معیشت به ارباب استحقاق بخشد. (ناظم الاطباء). مدد معاش و این لفظ ترکی است . (آنندراج ). عواید زمین که بجای حقوق یا مستمری به اشخاص بخشند. ج ، سیورغالات...
-
سیورغال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] [قدیمی] soyurqāl در دورۀ قراقویونلو تا قاجاریه، قطعۀ زمین یا درآمد آن که از طرف پادشاه به جای حقوق یا مستمری به کسی بخشیده میشد؛ تیول.
-
جستوجو در متن
-
شورغال
لغتنامه دهخدا
شورغال . (اِ مرکب ) سیورغال . بمعنی روزینه مشهور است و این لفظغلط است چرا که در کتب یافته نشد و در مدار نوشته سیورغال مدد معاش و در لغات ترکی بمعنی انعام نوشته است . (از غیاث ) (از آنندراج ). رجوع به سیورغال شود.
-
سویرغال
لغتنامه دهخدا
سویرغال . [ ی َ ] (ترکی - مغولی ، اِ) خلعت و بخشش پادشاهی . سیورغال . تیول . بخشیدن پادشاه قطعه ٔ زمین یا ده یا قصبه ای بکسی که بتصرف ابدی وی باشد. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 107). رجوع به سیورغال شود.
-
یابر
لغتنامه دهخدا
یابر. [ ب ِ ] (اِ) دهی و زمینی که سلاطین در وجه معیشت ارباب استحقاق و غیره دهند و به ترکی سیورغال خوانند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : کمترین یابری از احسانت ملک فغفور و قیصر و رای است .علی شطرنجی .
-
ختلانات
لغتنامه دهخدا
ختلانات . [ خ َ] (اِخ ) نواحی و شهرهای ختلان . رجوع به ختلان شود : لاجرم بعد از اقامت لوازم مصیبت سپاه ماورأالنهر و ترکستان را جمع آورده بعزم تسخیر خراسان نهضت کرد و کنار جیحون را معسکر همایون ساخته در آن منزل استماع نمود که میزار محمد جوکی که ولایت...
-
مسلمیات
لغتنامه دهخدا
مسلمیات . [ م ُ س َل ْ ل َ می یا ] (ع اِ مرکب ) ج ِ مسلمیة. چیزهای مسلم و محقق و مبرهن . (ناظم الاطباء).مسلمات . || (اصطلاح منطق ) مسلمیات یا مسلمات آن مقدمه هائی بود که چون خصم تسلیم کند بر وی به کار داری خواهی حق یا مشهور یا مقبول باش و خواهی مباش ...
-
چلاون
لغتنامه دهخدا
چلاون . [ چ َ ؟ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از بلوکات طبرستان و مازندران میباشد که تیول منشی الممالک است و قلعه ای قدیمی و کهنه دارد و آن را به نام «چلاو» هم می نامند. صاحب تاریخ طبرستان در شرح عزیمت امیر تیمور به تسخیر طبرستان گوید: حضرت...
-
بایر
لغتنامه دهخدا
بایر. [ ی ِ ] (ع ، ص ) زمین خراب نامزروع . (از منتهی الارب ). بائرة یا بائر.مقابل آباد. مقابل دایر. لم یزرع . غیر مزروع . نامزروع و تأنیث آن بائرة است . (آنندراج ). زمین خراب . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ویران . بی بنا. بی زرع و کشت . خاک مرده ....
-
باباحسن
لغتنامه دهخدا
باباحسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) (امیر...) خواندمیر گوید: در همین سال (859 هَ . ق . ) میرزا ابوالقاسم بابر به تجدید نظر التفات بر حال میرزا معزالدین سنجر انداخت و او رادر ولایت مرو و ماخان که سابق سیورغال امیر خلیل بودحاکم و فرمان روا ساخت . در خلال این ...
-
ساقی
لغتنامه دهخدا
ساقی . (اِخ ) ملقب به کمال الدین میرزا، شاه حسین اصفهانی متخلص به ساقی وزیر شاه اسماعیل صفوی است . وی در آغاز عمر در اصفهان به بنائی اشتغال داشت و چون اندک سوادی داشت به قابضی آن شهر رسید و مدتی وزیر داروغه ٔ آنجا و ملازم دورمش خان شاملو از امرای معر...
-
الغبیک
لغتنامه دهخدا
الغبیک . [ اُ ل ُ ب َ ] (اِخ ) پسر شاهرخ از احفاد تیمور لنگ بود. وی با اقتدار و تبحر خویش در علوم و فنون و مخصوصاً در علم هیأت شهرت یافت و از نظر وسعت معلومات یکی از اعاظم حکمای اسلام گردید. زیجی بغایت مقبول موسوم به «زیج الغی » و آثار فنی دیگر بوجو...