کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیه کردن چشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سمور سیه
لغتنامه دهخدا
سمور سیه . [ س َ رِ ی َه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شب است که عربان لیل گویند.(برهان ) (آنندراج ). شب . (فرهنگ رشیدی ) : چو شنگرف سودند بر لاجوردسمور سیه زاد و روباه زرد.نظامی .
-
سیه شدن
لغتنامه دهخدا
سیه شدن . [ ی َه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تاریک شدن : چون شب دین سیه و تیره شود فاطمیان صبح مشهور و مه و زهره ستاره ی سحرند. ناصرخسرو.رجوع به سیاه شود.
-
سیه بخت
لغتنامه دهخدا
سیه بخت . [ ی َه ْ ب َ ] (ص مرکب ) تیره بخت . بدبخت : بدو گفت سهراب آزادگان سیه بخت گودرز کشوادگان . فردوسی .ز قسمت ازلی چهره ٔ سیه بختان بشست و شوی نگردد سفید این مثل است .حافظ.
-
سیه بهار
لغتنامه دهخدا
سیه بهار. [ ی َه ْ ب َ ] (اِ مرکب ) بهار سبزه . بعضی گویند که در بلاد سردسیر در ایام ربیع سبزه ٔ کشت که از زیر برف از پس سردی و سیرآبی بغایت سبز مایل به کبودی و سیاهی بیرون می آید آنراسیه بهار گویند. (غیاث اللغات ). ترکیب قلب است به معنی بهار به افرا...
-
سیه پستان
لغتنامه دهخدا
سیه پستان . [ ی َه ْ پ ِ ] (ص مرکب ) زنی را گویند که فرزند او نماند و زنی را نیز گویند که هر طفل را که او شیر دهد بمیرد. (برهان ) (آنندراج ) : از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزداین زال سپیدابرو وین مام سیه پستان .خاقانی .
-
سیه پوش
لغتنامه دهخدا
سیه پوش . [ ی َه ْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف سیاه پوش که شب گرد، عسس ، میربازار، میرشب و چاوش باشد. (برهان ) (آنندراج ). چاوش که در پیش شاهان دورباش میگوید، زیرا که این جماعت در قدیم سیاه می پوشیدندتا در نظر مهیب نمایند. (فرهنگ رشیدی ) : بر تخت من ...
-
سیه پیسه
لغتنامه دهخدا
سیه پیسه . [ ی َه ْ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) سیاه پیسه . آنکه خال سفید و لکه سفید داشته باشد : این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی گیرد و نه هال .ناصرخسرو.
-
سیه جگر
لغتنامه دهخدا
سیه جگر. [ ی َه ْ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) غمگین . سیاه درون : همچو آئینه از نفاق درون تازه روی و سیه جگر مائیم .خاقانی .
-
سیه چال
لغتنامه دهخدا
سیه چال . [ ی َه ْ ] (اِ مرکب ) گودالی تاریک که گناهکاران را در آن نگاهدارند. مؤلف غیاث اللغات نویسد: لفظ چال در اصل چاه بود، ها را به لام بدل کرده اند، چنانکه در جواهرالحروف . (غیاث ) (از آنندراج ) : سیه چال و مرد اندر او بسته پای به از فتنه از جای...
-
سیه چشمه
لغتنامه دهخدا
سیه چشمه . [ ی َه ْ چ ِ م َ ] (اِخ ) نام یکی از بخش های سه گانه ٔ شهرستان ماکو. قسمت عمده ٔ بخش کوهستانی است . سلسله جبال ساری چمن از باختر و کوه چرکین از شمال و کوه سکار از خاور و کوه شیوه رش از جنوب این بخش را احاطه نموده اند. قرای مرزی بخش ییلاقی ...
-
سیه چشمه
لغتنامه دهخدا
سیه چشمه . [ ی َه ْ چ ِ م َ ](اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو می باشد و مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است : طول 44 درجه و 22 دقیقه و 15 ثانیه ، عرض 39 درجه و 3 دقیقه و 45 ثانیه و ارتفاع آن از سطح دریا 1843 متر. اختلاف ساعت آن با طهران 2...
-
سیه چوب
لغتنامه دهخدا
سیه چوب . [ ی َه ْ ] (اِ مرکب )درختی که مَن ّ شیرخشت بر آن افتد. (بحر الجواهر). گیاهی که شیرخشت بر آن نشیند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سیه خانه
لغتنامه دهخدا
سیه خانه . [ ی َه ْ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ مردم چادرنشین . (برهان ). خیمه ٔ صحرانشینان عرب . (غیاث ) (آنندراج ).در اصطلاح کنونی سیه چادر گویند چه این گروه خیمه های سیاه بکار برند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || کنایه از زندان . (برهان ) (غیاث ) (...
-
سیه دانه
لغتنامه دهخدا
سیه دانه . [ ی َه ْ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شونیز. (دهار). رجوع به سیاه دانه شود.
-
سیه درون
لغتنامه دهخدا
سیه درون . [ ی َه ْ دَ ] (ص مرکب ) سیه دل . بدخواه . (ناظم الاطباء). سیه دل . تاریک دل . سیه جگر. رجوع به سیه دل و سیاه دل شود.