کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیه دیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیه روی
لغتنامه دهخدا
سیه روی .[ ی َه ْ ] (ص مرکب ) سیه رو. رجوع به همین کلمه شود.
-
سیه زبان
لغتنامه دهخدا
سیه زبان . [ ی َه ْ زَ ] (ص مرکب ) سیاه زبان . بدزبان . عیبگو. || کسی که دعای بد او اثر کند. (غیاث اللغات ). شخصی که زیر زبانش سخت سیاه باشد و نفرین او تأثیر داشته باشد و او را سق سیاه نیز گویند. (آنندراج ) : پیک بشارتی شد و اشک سفید پی سهم سعادت آم...
-
سیه زبانی
لغتنامه دهخدا
سیه زبانی .[ ی َه ْ زَ ] (حامص مرکب ) سیه زبان بودن : خط تیغ در قلمرو رخسار او گذاشت آخر سیه زبانی ما کرد کار خویش .صائب (از آنندراج ).
-
سیه سار
لغتنامه دهخدا
سیه سار. [ی َه ْ ] (اِ مرکب ) نهنگ که جانوری است مشهور و معروف در دریا. (برهان ). نهنگ زیرا که سرش سیاه میباشد. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تمساح و تساچه : سفله گردد ز مال و جاه سفیه که سیه سار برنتابد پیه . سنایی . || (ص مرکب ) آنکه یا آنچه سر سیاه د...
-
سیه ستاره
لغتنامه دهخدا
سیه ستاره . [ ی َه ْ س ِ رَ /رِ ] (ص مرکب ) بدبخت . بداقبال . بدطالع : زآن شیفته ٔ سیه ستاره من شیفته تر هزار باره .نظامی .
-
سیه سر
لغتنامه دهخدا
سیه سر. [ ی َه ْ س َ ] (اِ مرکب ) کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان ). آدمی . (فرهنگ رشیدی ) : سیه سر را قضا بر سر نبشته ست گنهکاریش در گوهر سرشته ست . (ویس و رامین ).|| قلم نویسندگی . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود.
-
سیه سران
لغتنامه دهخدا
سیه سران . [ ی َه ْ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان علمدار گرگر بخش جلفا شهرستان مرند. دارای 1452 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات ، حبوبات و پنبه . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سیه سرو
لغتنامه دهخدا
سیه سرو. [ ی َه ْ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) نوعی از سرو و آنرا سرو سیاه گویند. (آنندراج ).
-
سیه سنبل
لغتنامه دهخدا
سیه سنبل . [ ی َه ْ سُم ْ ب ُ ] (اِ مرکب ) سیسنبر است و آن سبزی باشد میان پودنه و نعناع . (آنندراج ) (برهان ). ریحانی است خوش بو که دفع زهر عقرب کند و معرب آن سیسنبر است . (فرهنگ رشیدی ) : نیشی که بزد عقرب زلفت بدل من زهرش به سیه سنبل خط تو دوا یافت ...
-
سیه فام
لغتنامه دهخدا
سیه فام . [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) سیاه فام . سیه رنگ : شنیدم که لقمان سیه فام بودنه تن پرور و نازک اندام بود. سعدی .رجوع به سیاه فام و سیاه شود.
-
سیه قلم
لغتنامه دهخدا
سیه قلم . [ ی َه ْ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) نقش تصویری که رنگ آمیزی نداشته باشد همین از سیاهی کشیده باشند و بس وزمینش نباتی رنگ باشد یا سفید و آن خاصه ٔ فرنگ است . || معشوق سبزفام . (آنندراج ) : حق را چه تلف شود کرم هادر هند از این سیه قلم ها. درویش واله...
-
سیه کار
لغتنامه دهخدا
سیه کار. [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان ) (آنندراج ). فاسق . بدکار. (غیاث اللغات ). فاسق فاجر و ظالم . (فرهنگ رشیدی ) : سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواندتو بیگناهی از این هر دو ای ستیزه ٔ ماه . سوزنی .سیه...
-
سیه کاری
لغتنامه دهخدا
سیه کاری . [ ی َه ْ ] (حامص مرکب ) کنایه از ظلم و شوخی . (آنندراج ) (غیاث ) : در سیه کاری چو شب روی سپیدآرم چوصبح پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من . خاقانی .آتش ارچه سرخ روی است از شررتو ز فعل او سیه کاری نگر. مولوی .چند بتوان ساخت موی خویش چون ق...
-
سیه کاسه
لغتنامه دهخدا
سیه کاسه . [ ی َه ْ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم بخیل ، رذل ، گرفته ، سفله و ممسک . (برهان ).بخیل و ممسک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : سیه کاسه و دون و پرخوار بودشتروار دائم به نشخوار بود. بوالمثل بخاری .دهر سیه کاسه ای است ما همه مهمان اوبی ن...
-
سیه کام
لغتنامه دهخدا
سیه کام . [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) بدبخت و نامراد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).