کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیهچنگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غراب سیه
لغتنامه دهخدا
غراب سیه . [ غ ُ ب ِ ی َه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شب . (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ).
-
black buran
سیهبوران
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← قرهبوران
-
acromelanism
سیهپایانکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[دامپزشکی - پاتوبیولوژی] عارضهای ژنتیکی که براثر افزایش رنگدانۀ ملانین در پا و گوش و دم و صورت جانور بروز کند
-
black squall
سیهتندوَزه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] تندوَزهای همراه با اَبرهای سیاه و عموماً با باران شدید
-
melanoma
سیهتود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] تودینهای که از سیهیاختههای پوست و اعضای دیگر منشأ میگیرد متـ . سیهتود بدخیم malignant melanoma سیهتندهتود melanoblastoma سیهچنگار melanocarcinoma سیهپوشچنگار melanotic carcinoma
-
black blizzard
سیهکولاک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] واژهای محاورهای برای توفان گردوخاک مناطق مربوط به بخشهای جنوبی مرکز امریکا
-
melanocyte
سیهیاخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] یاختهای روپوستی که رنگدانۀ ملانین (melanin) میسازد
-
سیه کار
فرهنگ فارسی معین
(یَ) (ص .) نک سیاهکار.
-
سیه کاسه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . س ) (ص .) نک سیاه کاسه .
-
دل سیه
لغتنامه دهخدا
دل سیه . [ دِ ی َه ْ ] (ص مرکب ) دل سیاه . سیه دل . سیاه دل . بددل . بدخواه . که دل از شفقت و مهربانی تهی دارد : غلام همت دردی کشان یک رنگم نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند. حافظ.دیده ام آن چشم دل سیه که تو داری جانب هیچ آشنا نگاه ندارد. حافظ.دلم ز...
-
سمور سیه
لغتنامه دهخدا
سمور سیه . [ س َ رِ ی َه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شب است که عربان لیل گویند.(برهان ) (آنندراج ). شب . (فرهنگ رشیدی ) : چو شنگرف سودند بر لاجوردسمور سیه زاد و روباه زرد.نظامی .
-
سیه شدن
لغتنامه دهخدا
سیه شدن . [ ی َه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تاریک شدن : چون شب دین سیه و تیره شود فاطمیان صبح مشهور و مه و زهره ستاره ی سحرند. ناصرخسرو.رجوع به سیاه شود.
-
سیه کردن
لغتنامه دهخدا
سیه کردن . [ ی َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیاه کردن . به رنگ تیره درآوردن . || نوشتن . با نوشتن کاغذ را سیاه کردن . سیاه ساختن چیزی : برادران منا زین سپس سیه مکنیدبه مدح خواجه ٔ ختلان به جشنها خامه . منجیک .پیرزنی موی سیه کرده بودگفتمش ای مامک دیرینه ر...
-
سیه بادام
لغتنامه دهخدا
سیه بادام . [ ی َه ْ ] (اِ مرکب ) کنایه از چشم سیاه خوبان . (آنندراج ). چشم معشوق . (غیاث اللغات ).- سیه بادام افشاندن ؛ رسمی است در ولایت که بر تابوت مرده بادامها را سیاه کرده می افشانند. (غیاث اللغات ).
-
سیه بخت
لغتنامه دهخدا
سیه بخت . [ ی َه ْ ب َ ] (ص مرکب ) تیره بخت . بدبخت : بدو گفت سهراب آزادگان سیه بخت گودرز کشوادگان . فردوسی .ز قسمت ازلی چهره ٔ سیه بختان بشست و شوی نگردد سفید این مثل است .حافظ.