کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیمینزر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیمینزر
فرهنگ نامها
(تلفظ: simin zar) (سیمین= نقرهای + زر = طلا) ، ساخته شده از نقره و طلا ؛ (به مجاز) ارزشمند ، گرانبها.
-
واژههای مشابه
-
سیمین
فرهنگ نامها
(تلفظ: simin) (سیم = نقره + ین (پسوند نسبت)) ، ساخته شده از نقره ، نقرهای رنگ ، سفید و درخشان ؛ (به مجاز) زیبا .
-
سیمین
واژگان مترادف و متضاد
۱. سپید، نقرهای ۲. ظریف
-
سیمین
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .) 1 - نقره ای . 2 - سفید، روشن . 3 - خوب ، ظریف .
-
سیمین
لغتنامه دهخدا
سیمین . (ص نسبی ) نقره گین . منسوب به سیم و نقره . (ناظم الاطباء). منسوب به سیم . (آنندراج ). از سیم ساخته . یاسیم در آن بکار برده . (از: سیم ، نقره + ین ، پسوند نسبت ) پهلوی «سیمن » (نقره ای ) و «اسیمین » (نقره ای ). از سیم ساخته . (از حاشیه برهان چ...
-
سیمین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سیم) ‹سیمینه› [قدیمی] simin ۱. آنچه سفید و به رنگ نقره باشد.۲. هر چیزی که از نقره ساخته شده باشد.
-
زر
واژگان مترادف و متضاد
۱. ذهب، طلا، عسجد ۲. پول، دینار ۳. تمول، ثروت ۴. پیر، سالمند، فرتوت، کهنسال ۵. زرد، زردفام ≠ فضه، نقره ۶. برنا، جوان
-
زر
فرهنگ فارسی معین
جعفری (زَ رِ جَ فَ) (اِ. ص .) 1 - زر خالص . 2 - زر منسوب به جعفر برمکی که پس از رسیدن به وزارت دستور داد تا سکه ها را از زر خالص بزنند.
-
زر
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (ص .) پیر، فرتوت .
-
زر
فرهنگ فارسی معین
دوز (زَ) 1 - (ص فا.) آن که با تارهای زرد گلابتون پارچه و جامه را نقش دوز، چکن دوز. 2 - (ص مف .) پارچة زردوزی شده .
-
زر
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِ.) فلزی زردرنگ و گران قیمت که برای ساختن زیورآلات و سکه مورد استفاده قرار می گیرد.
-
زر
لغتنامه دهخدا
زر. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاسب که در بخش دلیجان شهرستان محلات ، واقع است و 612 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
زر
لغتنامه دهخدا
زر. [ زَ ] (اِخ ) نام پدر رستم . (اوبهی ). بمعنی زال که پدر رستم بود. (غیاث اللغات ). لقب پدر رستم . (فرهنگ رشیدی ) : چو زال زراین داستانها بگفت تهمتن زمین را بمژگان برفت . فردوسی .یکی آفرین خواند بر زال زرکه ای پهلوان جهان سربسر. فردوسی .میان بتکده ...
-
زر
لغتنامه دهخدا
زر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبها و قیمتی و سنگین و از آن نقود زرد می سازند و طلا و تله و تلی نیز گویند و به تازی ذهب نامن...