کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیماب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سیماب
/simāb/
معنی
= جیوه
〈 سیماب آتشین: [قدیمی، مجاز] خورشید.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جیوه، زیبق
دیکشنری
Mercury, quicksilver
-
جستوجوی دقیق
-
سیماب
واژگان مترادف و متضاد
جیوه، زیبق
-
سیماب
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) جیوه .
-
سیماب
لغتنامه دهخدا
سیماب . (اِ مرکب ) جیوه را گویند و معرب آن زیبق باشد و جزو اعظم اکسیر است ، بلکه روح اکسیر و روح جمیع اجساد است .(برهان ). چون مرکب اعتبار کنند معنی آب سیم باشد. (فرهنگ رشیدی ). جیوه . زیبق . ژیوه . ابک . آبق . آب . بنده . عبد. پرنده . طیار. فرار. گر...
-
سیماب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (شیمی) [قدیمی] simāb = جیوه〈 سیماب آتشین: [قدیمی، مجاز] خورشید.
-
سیماب
دیکشنری فارسی به عربی
زيبق
-
واژههای مشابه
-
سیماب شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) (مص ل .) کنایه از: 1 - بی قرار شدن . 2 - گریختن .
-
سیماب پا
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) کنایه از: گریزپا.
-
سیماب دل
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مر.) 1 - ترسو. 2 - قحبه .
-
سیماب آتشین
لغتنامه دهخدا
سیماب آتشین . [ ب ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است و سیماب آتشی هم میگویند. (برهان ). آفتاب . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) : چون آه عاشق آمد بر آتشین معنبرسیماب آتشین زد در بادبان اخضر. خاقانی .- سیماب آتشین سر ؛ سیماب آتشین اس...
-
سیماب پا
لغتنامه دهخدا
سیماب پا. (ص مرکب ) کنایه از مردم گریزپا، همچو غلام و طفلی که از مکتب بگریزد. (برهان ) (آنندراج ). گریزپا. (فرهنگ رشیدی ).
-
سیماب جلوه
لغتنامه دهخدا
سیماب جلوه . [ ج ِ وَ / وِ ] (ص مرکب ) کنایه از مضطرب و بی قرار و این فعل را سیماب شدن گویند. (آنندراج ) : در عهد حسن شوخ تو سیماب جلوه شدحیرانیی که لنگر طوفان آینه است . صائب (از آنندراج ).رجوع به سیماب شود.
-
سیماب چشم
لغتنامه دهخدا
سیماب چشم . [ ب ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک چشم . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 442).
-
سیماب دل
لغتنامه دهخدا
سیماب دل . [ دِ ] (ص مرکب ) غردل . (آنندراج ). غردل یعنی قحبه دل چه غر به معنی قحبه آمده است . (برهان ). || بی جگر. بی دل . ترسنده . لرزنده . واهمه ناک . (از برهان ). جبان . مضطرب . بیقرار. (از آنندراج ) : آستانت گنبد سیمابگون را متکاست بنده ٔ سیماب ...
-
سیماب ریز
لغتنامه دهخدا
سیماب ریز. (نف مرکب ) در صفات تیغ مستعمل است . (از آنندراج ). رجوع به سیماب شود.