کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیل گردان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چشم سیل روان
لغتنامه دهخدا
چشم سیل روان . [ چ َ / چ ِ م ِ س َ / س ِ ل ِ رَ ] (اِ مرکب ) دریا. (ناظم الاطباء).
-
چشم سیل زن
لغتنامه دهخدا
چشم سیل زن . [ چ َ / چ ِ م ِس َ / س ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از چشم بسیار گریان . (آنندراج ). چشم گریان . (ناظم الاطباء).
-
خانه ٔ سیل ریز
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ سیل ریز. [ ن َ / ن ِ ی ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شراب انگوری . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
سیل اب گرفتگی
دیکشنری فارسی به عربی
غمر
-
بند سیل گیر
دیکشنری فارسی به عربی
حوض
-
سیل زده کردن
دیکشنری فارسی به عربی
فظ
-
زیر سیل پوشاندن
دیکشنری فارسی به عربی
فظ
-
چپ چپ سِیل کِردن
لهجه و گویش بختیاری
čap čap seyl kerdan با خشم نگاه کردن.
-
سیل و سفر
فرهنگ گنجواژه
گردش.
-
سِیر، سِل، سیل کردن،
لهجه و گویش تهرانی
سیاحت و تماشا
-
سیل /سی /سیر کردن
لهجه و گویش تهرانی
تماشا کردن،سیر کردن،سفر کردن
-
سیل، سی،سیر
لهجه و گویش تهرانی
تماشا،سفر
-
وقتی که سیل آمد، آنها داشتند چه (کار) میکردند؟
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: vaxdi seyl beme, nuhâ dardešun čekâr-ešun aka? طاری: vaxdi seyl buma, edin če-šun kâr aka? طامه ای: vaxdi ke ow seyl bome, nuhâ dârdšun čekâr-šun-e ke. طرقی: vaxdi ke seyl bama, edi dârdšu če-šu aka? کشه ای: vaxdi seyl bema, edi dârdešu čikâ...
-
جستوجو در متن
-
گردان
لغتنامه دهخدا
گردان . [ گ َ ] (اِ) نوعی از کباب است و آن چنان باشد که گوشت مرغ یا گوسفند را در آب بجوشانند و بعد از آن آن را پر از داروهای گرم کرده به سیخ کشند و کباب کنند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : شود سنانش چون بابزن در آتش حرب بجای مرغ مبارز شده براو گر...
-
مسناة
لغتنامه دهخدا
مسناة. [ م ُ س َن ْ نا ] (ع اِ) بندآب از پهلوی جوی . (دهار). بندآب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بندروغ . سد. (ناظم الاطباء). چمن بند. بندآب از چمن . کناره ٔ آب . (زمخشری ). سیل گردان بند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضفیره . (نشوء اللغة). ج ، مسنیات .