کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیلاب کند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سیلاب کند
/seylābkand/
معنی
کندهها و رخنهها و شکافهایی که در اثر سیل در روی زمین پیدا شود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیلاب کند
لغتنامه دهخدا
سیلاب کند. [ س َ / س ِ ک َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) زمینی را گویند در کوه و صحرا که آب و سیل آنرا کنده و رخنه ها در آن افکنده باشد و آن رخنه ها را نیز سیلاب کند خوانند. (برهان )(آنندراج ). زمینی که سیلاب آنرا کنده باشد. (فرهنگ رشیدی ). زمینی در کوه و...
-
سیلاب کند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی. عربی] ‹سیلابکنده› [قدیمی] seylābkand کندهها و رخنهها و شکافهایی که در اثر سیل در روی زمین پیدا شود.
-
واژههای مشابه
-
flood plain/ floodplain/ flood-plain, floodland
سیلابدشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] خشکی همواری در کنار رود که در هنگام طغیان از آب پوشیده میشود متـ . دشت سیلابی
-
storm sewer
سیلابرو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] مجرای ویژۀ جمعآوری رواناب شامل آبهای سطحی و سیلاب
-
سیلاب خیز
لغتنامه دهخدا
سیلاب خیز. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) سیلاب خیزنده . که سیلاب از آن برخیزد. در بیت زیر ظاهراً، در معرض سیلاب : رخنه کن این خانه ٔ سیلاب خیزتا بودت فرصت راه گریز.نظامی .
-
سیلاب دوانی
لغتنامه دهخدا
سیلاب دوانی . [ س َ / س ِ دَ ] (حامص مرکب ) مجازاً، کرم کردن و بسیار بخشیدن . (آنندراج ). سخاوت و داد و دهش بسیار. (ناظم الاطباء) : ابر لطف تو بسیلاب دوانی محتاج من لب تشنه بیک قطره چکانی محتاج .محتشم (از آنندراج ).
-
سیلاب گیر
لغتنامه دهخدا
سیلاب گیر. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) زمین پست که آب در آن جمع شود. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : ما از شراب لعل بهمت گذشته ایم سیلاب گیر نیست زمین بلند ما.صائب (دیوان چ امیری فیروزکوهی ص 57).
-
سیلاب گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] seylābgir زمین گود و پست که سیلاب در آن جمع شود؛ سیلگیر: ◻︎ ما از شراب لعل به همت گذشتهایم / سیلابگیر نیست زمین بلند ما (صائب: لغتنامه: سیلابگیر).
-
erosional flood plain
سیلابدشت فرسایشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سیلابدشتی که درنتیجۀ فرسایش جانبی و فرسایش تدریجی دیوارههای درّه تشکیل میشود
-
سیلاب و توفان
فرهنگ گنجواژه
بلایای طبیعی.
-
سیلاب و موج
فرهنگ گنجواژه
بلایای طبیعی.
-
سیلابی، سیرابی، سیلاب شیردون
لهجه و گویش تهرانی
سیرابی،شکنبه گوسفند
-
واژههای همآوا
-
سیلابکند
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ) [ ع - فا. ] (اِ.) کنده ها و شکاف هایی که به سبب سیلاب در روی زمین پدید آید.