کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیفی عروضی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیفی عروضی
لغتنامه دهخدا
سیفی عروضی . [ س َ فی ِ ع َ ] (اِخ ) رجوع به سیفی بخارائی شود.
-
واژههای مشابه
-
سیفی بخارائی
لغتنامه دهخدا
سیفی بخارائی . [ س َفی ِ ب ُ ] (اِخ ) سیفی بخاری . از بخارا است و از آنجابشهر هری آمد و اکثر کتب متداوله را مطالعه کرد. دراثنای مطالعه بشعر نیز مشغول می بود و شعر او چون نیکو بود و پر مثل شهرت پیدا کرد. این مطلع از اوست :دلا وصف میان نازک جانان من گف...
-
سیفی خراسانی
لغتنامه دهخدا
سیفی خراسانی . [ س َ فی ِ خ ُ ] (اِخ ) از جمله ٔ امرای ظریف گوی خراسان است . او راست : تا ز گل سر خط ریحان تو بیرون آوردجانم از تن غم هجران تو بیرون آورددر ازل جان و دل گم شده ٔ سیفی رابحدیث لب خندان تو بیرون آورد.(از مجالس النفایس صص 403 - 404).
-
سیفی نیشابوری
لغتنامه دهخدا
سیفی نیشابوری . [ س َ فی ِ ن َ ] (اِخ ) عوفی در لباب الالباب او را یاد کرده و نویسد: تألیفی ساخته است بصد عشق نامه که عاشق به معشوق نویسد در معانی و احوال که میان عاشق و معشوق افتد در غایت لطف آمده است و مقبول فضلا و پسندیده ٔ اماثل است . از اوست :ا...
-
سیفی هراتی
لغتنامه دهخدا
سیفی هراتی . [ س َ فی ِ هََ ] (اِخ ) سیف بن محمدبن یعقوب الهروی بسال 681 هَ . ق . در هرات متولد شد. معاصر و مداح ملک فخرالدین وملک غیاث الدین کرت است و تاریخ هرات را بنام پادشاه اخیر در حدود سال 720 هَ . ق . تألیف نمود. تاریخ او موسوم به تاریخ نامه ...
-
جستوجو در متن
-
فاصلة
لغتنامه دهخدا
فاصلة. [ ص ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث فاصل . رجوع به فاصل شود. || (اِ) شبه که میان هر دو مروارید و جز آن در رشته کشند. (منتهی الارب ). || آخر آیت قرآن ، و آن بمنزلت قافیه است در شعر. ج ، فواصل . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند چون در نوشته های کاهن...
-
جدع
لغتنامه دهخدا
جدع . [ ج َ ] (ع مص ) بازداشتن و به زندان کردن . (شرح قاموس ) (از منتهی الارب ). حبس کردن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بریدن بینی یا گوش یا دست یا لب . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (قطر المحیط). بریدن بینی . (اقرب الموارد). و منه المثل : لامر ...
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج ُزْءْ ] (ع اِ) پاره و بخش . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). پاره . (ترجمان القرآن عادل بن علی ). چیزیست که کل متقوم است یعنی بعض . (دهار). نصیب و پاره ای ازشی ٔ. (از متن اللغة). بخش و واچدا و واچشا و حصه و بهره و قسمت و...
-
زحاف
لغتنامه دهخدا
زحاف . [ زِ ] (ع مص ) در لغت مرادف زحف بمعنی رفتن و خزیدن است . (از محیط المحیط). رجوع به معنی بعد شود. || (اصطلاح شعر و عروض ) افتادن حرفی است میان دو حرف ، پس یکی بدیگری نزدیک شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). انداختن حرفیست از میان دو...
-
عروض
لغتنامه دهخدا
عروض . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ ریاضت نایافته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کرانه و گوشه . (منتهی الارب ). ناحیه . (از اقرب الموارد). || راه در کوه . (منتهی الارب ). راه که در دامنه ٔ کوه و در تنگنا باشد. ج ، عُرُض . (اقرب الموارد). || مضم...