کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیطل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیطل
لغتنامه دهخدا
سیطل . [ س َ طَ ] (ع اِ) طشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). طشت خرد. (دهار). || سطل . || پنگان دسته دار. (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد درازبالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
سیتل
لغتنامه دهخدا
سیتل . [ س َ ت َ ] (ع اِ) بز کوهی . ج ، سیاتل . (مهذب الاسماء) (از فهرست مخزن الادویه ) (یادداشت بخط مؤلف ).
-
ثیتل
لغتنامه دهخدا
ثیتل . [ ت َ ] (ع اِ) بز کوهی نر. || گاو کوهی نر. || نوعی از کاو دشتی . نمش . ج ، ثیاتل . || مرد فربه که در وی گمان خیر دارند. || عنین .
-
ثیتل
لغتنامه دهخدا
ثیتل . [ ث َ ت َ ] (اِخ ) نام کوهی است .(منتهی الارب ). || محلی است نزدیک نباج که جنگ مشهوری در آنجا واقع شد بین نباج و ثیتل . منزلی است برای مسافران بصره . || و گویند قریه ای است . || و گویند شهری است از بنی حمان .
-
جستوجو در متن
-
طیسل
لغتنامه دهخدا
طیسل . [ طَ س َ ] (ع اِ) سراب . || باد، یا باد سخت . || غبار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرده . گرد بسیار. (مهذب الاسماء). || جماعت . (منتهی الارب ). || (ص ) شب تاریک . || بسیار از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ): ماء طیسل ؛ آب بسیار. نعم طیسل ؛ ...
-
طست
لغتنامه دهخدا
طست . [ طَ ] (معرب ، اِ) تشت . و هو طَس ّ، ابدل احدی السینین تاء للاستثقال ، فاذا جمعت او صغرت ، ردت السین لانک فصلت بینهما بواو او الف او یاء، فقلت طسوس و طساس فی الجمع و طسیس فی التصغیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). طشت ؛ سیطل . طست . فارسی معرب . (ج...
-
درازبالا
لغتنامه دهخدا
درازبالا. [ دِ ] (ص مرکب ) درازبالای . دراز قد. طویل القامه . آنکه قدی دراز دارد.بلندقد. آخته بالا. کشیده بالا. قددراز. اُسحَلان . أسقف . أسنع. أشجع. أشفع. اَعَم ّ. جُخدُب . جَسرَب . ساطی . سَرجَم . سَرَعرَع . سِرناف . سَطیع. سَفَلَّج . سَکب .سَل...
-
طشت
لغتنامه دهخدا
طشت . [ طَ ] (معرب ، اِ) لغتی است در طست . (اقرب الموارد). ابوعبیده گوید: فارسی است . ثعالبی گفته که فارسی و معرب است ، معرب تشت معروف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). لگن . (دهار). لقن . (دهار). مُعرب است . لگن . (اقرب الموارد). ابوالایس . ابوکامل . (ال...
-
پنگان
لغتنامه دهخدا
پنگان . [ پ َ ] (اِ) طاسی باشد از مس و امثال آن که در بن آن سوراخ تنگی کنند بقدر زمانی معین یعنی چون آن طاس را بر روی آب ایستاده نهند بقدر آن زمان معین پر شود و به ته آب نشیند و بیشتر آب یاران و مزارعان دارند چه آن را در تقسیم در میان تغار آبی نهند ب...