کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیزده بدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیزده بدر
لغتنامه دهخدا
سیزده بدر. [ دَه ْ ب ِدَ ] (اِ مرکب ) رسم تفرج و گردش که روز سیزدهم فروردین ایرانیان راست . (یادداشت بخط مؤلف ). روز سیزدهم از سال نو ایرانیان بیرون روند و نحوست دور کنند.
-
سیزده بدر
لهجه و گویش تهرانی
خنثی کردن، نحسی بدر کردن بعد از نوروز
-
واژههای مشابه
-
نه سیزده
لغتنامه دهخدا
نه سیزده . [ ن ُه ْ دَه ْ ] (اِ مرکب ) نوعی از قمار که به هندی آن را نوتیری گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
عدد سیزده
دیکشنری فارسی به عربی
ثلاثة عشر
-
سیزده به در
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sizda[h]bedar مراسمی که در روز سیزدهم فروردین در ایران برگزار میشود و مردم به خارج شهر و به باغ و صحرا میروند و آن روز را به شادی، تفریح، و با انواع بازیها میگذرانند و به اصطلاح نحسی سیزده را در میکنند.
-
جستوجو در متن
-
در کردن
لهجه و گویش تهرانی
بجا آوردن،ادا کردن:این به آن در،سیزده بدر
-
چهارده
لغتنامه دهخدا
چهارده . [ چ َ / چ ِ دَه ْ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) عدد اصلی میان سیزده و پانزده . ده بعلاوه ٔ چهار. رجوع به چارده شود.- ماه شب چهارده یا چهارده شب ؛ بدر. ماه تمام . پُرماه . گردمه . گردماه .- مِثل ماه شب چهارده ؛ سخت زیبا. بسیار زیبا.- مَه...
-
چارده
لغتنامه دهخدا
چارده . [ دَه ْ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف چهارده . تعیینی عددی که شامل میشود عدد ده بعلاوه ٔ چهار را. (ناظم الاطباء). عدد دورقمی مرکب از چهار و ده . عددی در مرتبه ٔ عشرات . اربعةعشر. دو برابر عدد هفت . عددی است میان سیزده و پانزده و صورت ...
-
ابوبکر
لغتنامه دهخدا
ابوبکر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) ابن ابی قحافه عثمان بن عامربن عمروبن کعب بن سعدبن تیم بن مرةبن کعب قرشی ، مسمی به عبداﷲ و ملقب به عتیق و صدیق و ذوالخلال و شیخ الخلفاء و یار غار نبی . مادر او ام الخیر سلمی است ، دختر صخربن عمرو و بنت عم ابی قحافه . نسب ا...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمرواللیث . نواده ٔ عمرولیث . وی در سیستان به مقام او نشست (عمرولیث ) ولی چون خواست فارس را هم مثل سابق تحت امر صفاریان درآورد، در 290 هَ . ق . اسیر گردید. (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 117). مؤلف تاریخ سیستان...
-
ابوصالح
لغتنامه دهخدا
ابوصالح . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) منصوربن اسحاق بن احمدبن اسد سامانی . صاحب حبیب السیر گوید: او برادر زاده ٔ امیر اسماعیل سامانیست . امیراسماعیل حکومت ری بوی داد و او مدت شش سال در ری فرمان راند. و محمدبن زکریای رازی کتاب منصوری بنام وی کرد - انتهی . وابن ...
-
لیث
لغتنامه دهخدا
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن علی بن اللیث الصفار. یکی از ملوک سلسله ٔ صفاریه در سیستان . وی پس از پسرعم خویش طاهربن محمد (296 هَ . ق .) به ولایت رسید و بلاد فارس را نیز ضمیمه ٔ ملک خویش گردانید و قصد ارجان کرد، اما مونس خادم مقتدرعباسی بر وی غلبه یافت و ...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) (ص ) ابن عبداﷲبن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مرةبن کعب بن لوی بن غالب بن فهربن مالک بن نصربن کنانةبن خزیمةبن مدرکةبن الیاس بن مضربن نزاربن معدبن عدنان ، مکنی به ابوالقاسم پیغمبر اسلام . مادر آن حضرت ...