کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیر و سرکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیر و سرکه
فرهنگ گنجواژه
ترشی، مثل سیر و سرکه میجوشد.
-
واژههای مشابه
-
گردون سیر
لغتنامه دهخدا
گردون سیر. [ گ َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) مسافر در آسمانها. (ناظم الاطباء). گردون سوار.
-
سیر شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیزار شدن، نفرتزده شدن، بیمیل شدن، بیرغبت گشتن، ملول گشتن، متنفر شدن، دلزده شدن ≠ راغبگشتن، مشتاق شدن ۲. خسته شدن ۳. دستکشیدن، رها کردن، گریزان شدن ۴. اشباع شدن ≠ گرسنه ماندن، گرسنه شدن ۵. بینیاز گشتن، مستغنی شدن
-
فرخ سیر
لغتنامه دهخدا
فرخ سیر. [ ف َرْ رُی َ ] (اِخ ) نهمین از سلاطین بابری هند که از 1124 تا1131 هَ .ق . پادشاهی کرد. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
نیمه سیر
لغتنامه دهخدا
نیمه سیر. [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) نیم سیر. رجوع به نیم سیر شود.
-
travel time 1
زمان سیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] مدتزمان لازم برای رسیدن موج لرزهای از چشمه به لرزهسنج
-
saturated
سیرشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] ویژگی محلولی که مادۀ حلشده در آن در حدِ انحلالپذیری باشد متـ . اشباعشده
-
unsaturation
سیرنشدگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] وضعیتی که در آن مادۀ حلشده در محلول کمتر از حدِ انحلالپذیری حلاّل باشد متـ . اشباعنشدگی
-
unsaturated
سیرنشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] ویژگی محلولی که بتواند مقادیر جدیدی از مادۀ حلشده را در خود حل کند متـ . اشباعنشده
-
خط سیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] ← خط سیر پرواز
-
آتش سیر
لغتنامه دهخدا
آتش سیر. [ ت َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) تندرو.
-
دوله سیر
لغتنامه دهخدا
دوله سیر. [ دُ ل ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج . واقع در 52هزارگزی شمال باختری دیوان دره . سکنه ٔ آن 110تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
فلک سیر
لغتنامه دهخدا
فلک سیر. [ ف َ ل َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) تندرو. تیزرو. (فرهنگ فارسی معین ). فلک پیما. فلک رو. || به کنایت ، بلندمقام . (فرهنگ فارسی معین ).
-
اصحاب سیر
لغتنامه دهخدا
اصحاب سیر. [ اَ ب ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مورخان . تاریخنویسان . داستان نویسان : اصحاب سیر خلاف کردند در سبب رفتن ایشان به کهف . (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 6 ص 377).