کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیر شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سیر شدن
مترادف و متضاد
۱. بیزار شدن، نفرتزده شدن، بیمیل شدن، بیرغبت گشتن، ملول گشتن، متنفر شدن، دلزده شدن ≠ راغبگشتن، مشتاق شدن
۲. خسته شدن
۳. دستکشیدن، رها کردن، گریزان شدن
۴. اشباع شدن ≠ گرسنه ماندن، گرسنه شدن
۵. بینیاز گشتن، مستغنی شدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیر شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیزار شدن، نفرتزده شدن، بیمیل شدن، بیرغبت گشتن، ملول گشتن، متنفر شدن، دلزده شدن ≠ راغبگشتن، مشتاق شدن ۲. خسته شدن ۳. دستکشیدن، رها کردن، گریزان شدن ۴. اشباع شدن ≠ گرسنه ماندن، گرسنه شدن ۵. بینیاز گشتن، مستغنی شدن
-
سیر شدن
لغتنامه دهخدا
سیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مستغنی گشتن . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). بی نیاز شدن : سکندر نخواهد شد از گنج سیروگر آسمان را سر آرد بزیر. فردوسی .آمدمت که بنگرم باز نظر بخود کنم سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری . سعدی .همچو مستسقی ب...
-
سیر شدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sir bebiyan طاری: ser vâboy(mun) طامه ای: ser boboɂan طرقی: ser vâboymun کشه ای: ser beboymun نطنزی: ser baboyan
-
واژههای مشابه
-
سَّيْرَ
فرهنگ واژگان قرآن
سير - حرکت (در عبارت "وَقَدَّرْنَا فِيهَا ﭐلسَّيْرَ " يعني سير در آن قراء را به نسبتي متناسب قرار داديم ، نه مختلف ، به طوري که نسبت مسافت بين اولي و دومي ، برابر بود با نسبت مسافتي که بين دومي و سومي بود)
-
کهن سیر
لغتنامه دهخدا
کهن سیر. [ ک ُ هََ / هَُ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنچه از دیرباز در حرکت و سیر است . (فرهنگ فارسی معین ). که سیری کهن دارد. که گردشی قدیم دارد. آنچه سالهاست که در گردش و حرکت است : درستی خواست از پیران آن دیرکه بودند آگه از چرخ کهن سیر. نظامی .اگر شادیم...
-
گران سیر
لغتنامه دهخدا
گران سیر. [ گ ِ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنکه سیر او بدیر بود. (آنندراج ). کندرو. دیررو. آهسته رو : نقرس گرفته پای گران سیرش اصلع شده دماغ سبکسارش . خاقانی .دو سنگ است بالا و زیر آسیا راگران سیر زیر و سبک سیر بالا.خاقانی . || دیرنفوذکننده . به کندی نفوذ...
-
گردون سیر
لغتنامه دهخدا
گردون سیر. [ گ َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) مسافر در آسمانها. (ناظم الاطباء). گردون سوار.
-
operating time
مدت سیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای، حملونقل ریلی] مدتزمانی که عملاً و با احتساب زمانهای توقف لازم است تا یک واحد حملونقل عمومی برای رفتن از نقطهای به نقطۀ دیگر طی کند
-
نیک سیر
لغتنامه دهخدا
نیک سیر. [ یَر ] (ص مرکب ) خوش رفتار. نیکوسیر : شادمان روی سوی خیمه نهادآن شه خوب روی نیک سیر. فرخی .ایزد این دولت فرخنده و پاینده کنادبر تو ای نیک دل نیک خوی نیک سیر.فرخی .
-
زمان سیر
لغتنامه دهخدا
زمان سیر. [ زَ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از سریعالسیر است . (آنندراج ).مسافر شتاب زده و تندرو. (ناظم الاطباء) : سبکسارند چرخ و انجم از عزم زمان سیرش گرانبارند گاو و ماهی از حلم زمین سنگش . اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج ).رجوع به زمان و زمانه ٔگردش شود.
-
سبک سیر
لغتنامه دهخدا
سبک سیر. [ س َ ب ُ س َ /س ِ ] (ص مرکب ) مرادف سبک رکاب . (آنندراج ). تندرو. تیزرو: ذروع ؛ اسب و اشتر سبک سیر فراخ گام . (منتهی الارب ). فرس ذریع؛ اسپی سبک سیر. (منتهی الارب ) : کلک سبک سیراوست از پی اصلاح ملک از حبشه سوی روم تیزرونده نوند. سوزنی (دیو...
-
فرخ سیر
لغتنامه دهخدا
فرخ سیر. [ ف َرْ رُ ی َ ] (ص مرکب ) آنکه سیرتی پاک و خصال ستوده دارد. نیکوسیر : خسرو فرخ سیر بر باره ٔ دریاگذربا کمند اندر میان دشت چون اسفندیار. فرخی .رجوع به فرخ شود.
-
فرخ سیر
لغتنامه دهخدا
فرخ سیر. [ ف َرْ رُی َ ] (اِخ ) نهمین از سلاطین بابری هند که از 1124 تا1131 هَ .ق . پادشاهی کرد. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
نیم سیر
لغتنامه دهخدا
نیم سیر. (ص مرکب ) آنکه به قدر کفایت خوراک نخورده و هنوز میل به خوردن داشته باشد. (ناظم الاطباء). که به تمام رفع گرسنگی او نشده باشد. (یادداشت مؤلف ). که هنوز اشتها دارد : حکیمان دیردیر خورند و عابدان نیم سیر. (گلستان ). || نیم راضی . (ناظم الاطباء)...