کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیرِ دریایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیر
لغتنامه دهخدا
سیر. [ س َ ] (ع مص ) رفتن و رفتار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رفتن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). گردش : عطاردی است زحل سرزبان خامه ٔ اوکه وقت سیرش خورشید یار میسازد. خاقانی .از پای برهنه چه سیر و از شکم گرسنه چه خی...
-
سیر
لغتنامه دهخدا
سیر. [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ سیرت .عادتها. خصلتها. (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ) : ای نه جمشید و به صدر اندر جمشیدسیرای نه خورشید و به بزم اندر خورشیدفعال . فرخی .بی فضایل سیر تو نتوانند گرفت هر کجا آب نباشد نتوان کرد شناه . فرخی .داند ایزد که جز فریشته نیست که ...
-
سیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سَیر] seyr ۱. رفتن و گردش کردن؛ راه رفتن.۲. گردش.۳. بررسی.〈 سیر الیاللـﻪ: (تصوف) رفتن به سوی خدا به قصد وصول به حق و حقیقت.〈 سیر آفاق و انفس: [مجاز] رفتن و گردش کردن در شهرها و نقاط مختلف عالم و تحقیق و مطالعه در نفوس انس...
-
سیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sēr] sir ۱. [مقابلِ گرسنه] آنکه تازه غذا خورده و معدهاش پر است و دیگر میل به خوراک ندارد.۲. پر؛ سرشار.۳. بیزار.
-
سیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ستیر، استیر› sir واحد اندازهگیری وزن در ایران، برابر با ۷۵ گرم (= ۱۶ مثقال یا یکچهارم من تبریز).
-
سیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: siyr] (زیستشناسی) sir ۱. غدۀ زیرزمینی گیاه سیر با قطعههای جداگانه و سفید رنگ در غشاهای نازک و ظریف که بوی تندی دارد.۲. گیاه این غده که علفی، پایا، و از خانوادۀ سوسن است.
-
سیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی جمعِ سیرَة] [قدیمی] siyar = سیرت
-
سَّيْرَ
فرهنگ واژگان قرآن
سير - حرکت (در عبارت "وَقَدَّرْنَا فِيهَا ﭐلسَّيْرَ " يعني سير در آن قراء را به نسبتي متناسب قرار داديم ، نه مختلف ، به طوري که نسبت مسافت بين اولي و دومي ، برابر بود با نسبت مسافتي که بين دومي و سومي بود)
-
سیر
دیکشنری فارسی به عربی
بالکامل , بشکل متعب , صوم , متعب , موکب , نزهة
-
سِیْر
لهجه و گویش گنابادی
seyr در گویش گنابادی نگاه کردن ، نگریستن ، دیدن ، سفر و مسافرت ، سیر شدن ، سیر بودن ، تمام شدن گرسنگی ، اندازه کافی لذت بردن و استعمال به قدر لزوم
-
سیر
لهجه و گویش بختیاری
sir 1. سیر (در برابر گرسنه)؛ 2. سیر.
-
سیر
لهجه و گویش تهرانی
تماشا و گشت
-
کهن سیر
لغتنامه دهخدا
کهن سیر. [ ک ُ هََ / هَُ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنچه از دیرباز در حرکت و سیر است . (فرهنگ فارسی معین ). که سیری کهن دارد. که گردشی قدیم دارد. آنچه سالهاست که در گردش و حرکت است : درستی خواست از پیران آن دیرکه بودند آگه از چرخ کهن سیر. نظامی .اگر شادیم...
-
گران سیر
لغتنامه دهخدا
گران سیر. [ گ ِ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنکه سیر او بدیر بود. (آنندراج ). کندرو. دیررو. آهسته رو : نقرس گرفته پای گران سیرش اصلع شده دماغ سبکسارش . خاقانی .دو سنگ است بالا و زیر آسیا راگران سیر زیر و سبک سیر بالا.خاقانی . || دیرنفوذکننده . به کندی نفوذ...
-
گردون سیر
لغتنامه دهخدا
گردون سیر. [ گ َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) مسافر در آسمانها. (ناظم الاطباء). گردون سوار.