کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سیرت
/sirat/
معنی
۱. خلقوخلق.
۲. [قدیمی] طریق؛ روش؛ مذهب.
۳. [قدیمی] سنت.
۴. [قدیمی] هیئت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خلق، خو، سرشت، نهاد ≠ صورت
۲. سنت، سیره، عادت
۳. روش، طریقه، قاعده
۴. مذهب، مسلک
دیکشنری
character, tradition
-
جستوجوی دقیق
-
سیرت
واژگان مترادف و متضاد
۱. خلق، خو، سرشت، نهاد ≠ صورت ۲. سنت، سیره، عادت ۳. روش، طریقه، قاعده ۴. مذهب، مسلک
-
سیرت
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . سیرة ] (اِ.) 1 - طریقه ، روش . 2 - مذهب . 3 - خُلق و خو، عادت .
-
سیرت
لغتنامه دهخدا
سیرت . [ رَ ] (ع اِ) طریقه . (غیاث ). رفتار. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). عادت و طریقه . (آنندراج ). روش .رفتار : عهدها بست که تا باشد بیدار بودعهدها بست و جهان گشت بدان سیرت و سان . فرخی .خواجه ٔ سید بوبکر حصیری که بدوهر زمان تازه شود سیر...
-
سیرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سیرة، جمع: سِیَر] sirat ۱. خلقوخلق.۲. [قدیمی] طریق؛ روش؛ مذهب.۳. [قدیمی] سنت.۴. [قدیمی] هیئت.
-
سیرت
دیکشنری فارسی به عربی
اخلاقية , مغزي , ميل
-
واژههای مشابه
-
سُيِّرَتْ
فرهنگ واژگان قرآن
سير داده شد - به راه انداخته شد
-
نیک سیرت
لغتنامه دهخدا
نیک سیرت . [ رَ ] (ص مرکب ) خوش خلق . (ناظم الاطباء). خوش خو. (فرهنگ فارسی معین ). پارسا. (ناظم الاطباء). آنکه باطنش از عیب و نقص مبرا باشد. (فرهنگ فارسی معین ). پاک نهاد. نیکونهاد. صافی ضمیر. نیک دل . پاک ضمیر : صاحب دل نیک سیرت علامه گو کفش دریده ب...
-
سگ سیرت
لغتنامه دهخدا
سگ سیرت . [ س َ رَ ] (ص مرکب ) آنکه سیرت سگ داشته باشد و آن کنایه از رنجانیدن و گزیدن باشد. (آنندراج ). گزنده . (از ناظم الاطباء) : خرسر و خرس روی و سگ سیرت خر گرفته بکول خیک شراب . سوزنی .|| گستاخ و بی ادب و درشت . (ناظم الاطباء).
-
آدمی سیرت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی. عربی] 'ādamisirat خوشخوی؛ خوشاخلاق؛ کسی که دارای صفات پسندیده است.
-
بی سیرت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] bisirat ۱. رسوا؛ بیآبرو.۲. بیناموس.
-
کافر سیرت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] kāfe(a)rsirat آنکه سیرت کافران دارد؛ کافرخو.
-
آدمی سیرت
فرهنگ فارسی معین
( ~. رَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)نیکو - رفتار، نیکوخصال .
-
آدمی سیرت
لغتنامه دهخدا
آدمی سیرت . [ دَ رَ ] (ص مرکب ) نکورفتار. نیکوخصال .
-
درویش سیرت
لغتنامه دهخدا
درویش سیرت . [ دَرْ رَ ] (ص مرکب )آنکه بر سیرت درویشی باشد. که راه و روش درویشان دارد : مقربان درگاه حق سبحانه و تعالی توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگرهمت . (گلستان ).