کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سیر
/seyr/
معنی
۱. رفتن و گردش کردن؛ راه رفتن.
۲. گردش.
۳. بررسی.
〈 سیر الیاللـﻪ: (تصوف) رفتن به سوی خدا به قصد وصول به حق و حقیقت.
〈 سیر آفاق و انفس: [مجاز] رفتن و گردش کردن در شهرها و نقاط مختلف عالم و تحقیق و مطالعه در نفوس انسانی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیزار، گریزان، متنفر، نفور ≠ راغب
۲. زده، دلزده، وازده ≠ مشتاق، امیدوار
۳. اشباع، خشنود، سیراب، قانع ≠ گرسنه
۴. پررنگ، تند، تیره ≠ کمرنگ
۵. پر، مشبع
۶. ثوم
۷. هفتادوپنج گرم
۸. کامل، درست، حسابی
فعل
بن گذشته: سیر کرد
بن حال: سیر کن
دیکشنری
circuit, circulation, contented, full , jaded, passage, sick
-
جستوجوی دقیق
-
سیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیزار، گریزان، متنفر، نفور ≠ راغب ۲. زده، دلزده، وازده ≠ مشتاق، امیدوار ۳. اشباع، خشنود، سیراب، قانع ≠ گرسنه ۴. پررنگ، تند، تیره ≠ کمرنگ ۵. پر، مشبع ۶. ثوم ۷. هفتادوپنج گرم ۸. کامل، درست، حسابی
-
سیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. حرکت، دور، دوران، گردش ≠ سکون ۲. تفرج، تماشا، سیاحت، گشت، مسافرت ۳. تتبع، مطالعه، بررسی وتفحص ۴. سلوک ۵. حرکت کردن، گردش کردن ۶. جابهجایی
-
سیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. رفتارها، روشها، سیرتها ۲. سنتها، سنن ۳. طریقتها، مذاهب
-
سیر
فرهنگ فارسی معین
(س یَ) [ ع . ] (اِ.) جِ سیرت ؛ روش ها.
-
سیر
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) واحدی برای وزن برابر با 75 گرم .
-
سیر
فرهنگ فارسی معین
(پس .) پسوندی است دال بر مکان : سردسیر.
-
سیر
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة سوسنی ها، علفی و پیازدار که شامل برگ های باریک دراز است . قسمت مورد استفادة آن همان قسمت غده های زیرزمینی وی است . برای سیر در تداوی اثر ضدعفونی کننده و اشتهاآور و ضد کرم و کم کنندة فشار خون ذکر شده است . به علت وجو...
-
سیر
فرهنگ فارسی معین
(سَ یا س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راه رفتن ، گردش کردن . 2 - (اِمص .) رفتار، گردش ، حرکت .
-
سیر
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) 1 - کسی که معده اش از غذا پُر است . 2 - بیزار، متنفر. 3 - رنگ تند.
-
سیر
لغتنامه دهخدا
سیر. (اِخ ) دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . دارای 126 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات ، توتون ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سیر
لغتنامه دهخدا
سیر. (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش ریوش شهرستان کاشمر. دارای 1501 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، میوجات و عناب . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
سیر
لغتنامه دهخدا
سیر. (اِخ ) دهی است جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 773 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آنجا غلات ، حبوبات ، پنبه . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سیر
لغتنامه دهخدا
سیر. (ص ) پهلوی «سر» ، زباکی «سر» (راضی ، خشنود). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نقیض گرسنه . (برهان ). مقابل گرسنه . (آنندراج ) : بساکسا که بره است و فرخشه بر خوانش و بس کسا که جوین نان همی نیابد سیر. رودکی .یکی صمصام فرعون کش عدوخواری چو اژدرهاکه...
-
سیر
لغتنامه دهخدا
سیر. [ س َ ] (ع اِمص ) گشت . تفرج . گردش . سفر و سیاحت . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح صوفیان ) بر دو معنی اطلاق میشود: یکی سیر الی اﷲ و دیگری سیر فی اﷲ. سیر الی اﷲ نهایت دارد و آن این است که سالک چندان سیر کند که خدا را بشناسد و چون خود را شناخت سیر تم...
-
سیر
لغتنامه دهخدا
سیر. [ س َ ] (ع مص ) رفتن و رفتار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رفتن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). گردش : عطاردی است زحل سرزبان خامه ٔ اوکه وقت سیرش خورشید یار میسازد. خاقانی .از پای برهنه چه سیر و از شکم گرسنه چه خی...