کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیب دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیب دادن
دیکشنری فارسی به عربی
تفاح
-
واژههای مشابه
-
کانی سیب
لغتنامه دهخدا
کانی سیب . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دشت طال بخش بانه ٔ شهرستان سقز. واقع در 22هزارگزی شمال باختری بانه 2هزارگزی شیدیله . دارای 30 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
apple must
پوراب سیب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] آب سیبی که از پورۀ سیب به دست میآید
-
cider vinegar, apple vinegar
سرکۀ سیب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] سرکۀ خوشطعم حاصل از تخمیر مجدد سیباب
-
cider2, apple wine
شراب سیب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوشیدنی الکلی حاصل از تخمیر پوراب سیب متـ . سیباب تخمیری hard cider
-
سیب زمینی
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِمر.) گیاهی است بوته مانند با برگ های بریده ، دارای ساقه های زیرزمینی خوراکی که مانند غلات دارای ارزش غذایی فراوان است .
-
دره سیب
لغتنامه دهخدا
دره سیب . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخوره شهرستان فریدن واقع در 24هزارگزی جنوب آخوره . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
سیب باباآدم
لغتنامه دهخدا
سیب باباآدم . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مهره ٔ حلقوم که در گلوی کودکان مراهق برآید و به تازی قردوحه نامند. (از ناظم الاطباء). در کتاب کالبدشناسی هنری تألیف کیهانی ص 188 سیب آدم ضبط شده است .
-
سیب چهر
لغتنامه دهخدا
سیب چهر. [ چ ِ ] (ص مرکب ) از عالم پریچهر و گلچهر. (آنندراج ). آنکه روی وی مانند سیب سرخ باشد. (از ناظم الاطباء) : بدان سیب چهران مردم فریب همی کرد بازی چو مردم بسیب .نظامی .
-
سیب زار
لغتنامه دهخدا
سیب زار. (اِ مرکب ) بوستان و باغ درخت سیب و جایی که پر از درخت سیب است . (ناظم الاطباء) : دیگر روز هم بار نداد و برنشست و بر جانب سیب زار بباغ فیروزی رفت . (تاریخ بیهقی ).
-
سیب زمینی
لغتنامه دهخدا
سیب زمینی . [زَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است از تیره ٔ بادنجانیان که دارای برگهای مرکب و بریده و گلهای سفید یا بنفش است . میوه ٔ آن کوچک ، کروی ، قرمز، سته و سمی است ؛ ولی دارای ساقه های زیرزمینی خوراکی است که حاوی اندوخته ٔ نشاسته ٔ فراوان است گلهایش پنج ...
-
حاضری سیب
لغتنامه دهخدا
حاضری سیب . [ ض ِ ی ِ سی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی مطبوخ از سیب .
-
سیب زمینی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) sibza(e)mini ۱. غدههای زیرزمینی گیاه سیبزمینی که خوراکی و سرشار از نشاسته است.۲. گیاه این غدهها که علفی و پایا با گلهای بنفش روشن یا سفید، برگهای مرکب و میوههای سمّی قرمزرنگ و مدور است.〈 سیبزمینی ترشی: (زیستشناسی)۱. غد...
-
سیب زمینی
دیکشنری فارسی به عربی
بطاطة