کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاه سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سیاه سر
/siyāhsar/
معنی
۱. آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد.
۲. [مجاز] زن بیچاره و بینوا.
۳. (اسم) [مجاز] قلمی که سرش را در مرکب زده باشند.
۴. (اسم) نهنگ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیاه سر
فرهنگ فارسی معین
(سَ) = سیه سر: 1 - (ص مر.) آن چه که سرش سیاه باشد. 2 - (اِمر.) قلم (که سرش را در مرکب زنند). 3 - سیاه سار. 4 - (کن .) زن بیچاره و بینوا. 5 - گناهکار.
-
سیاه سر
لغتنامه دهخدا
سیاه سر. [ سیا س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 363 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
سیاه سر
لغتنامه دهخدا
سیاه سر. [سیا س َ ] (اِ مرکب ) رجوع به سیاه سار و سیه سر شود.
-
سیاه سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سیهسر، سیاهسار، سیهسار› [قدیمی] siyāhsar ۱. آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد.۲. [مجاز] زن بیچاره و بینوا.۳. (اسم) [مجاز] قلمی که سرش را در مرکب زده باشند.۴. (اسم) نهنگ.
-
واژههای مشابه
-
کمره سیاه
لغتنامه دهخدا
کمره سیاه . [ ک َ م َ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چقلوندی است که در بخش سلسله شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ چقلوندی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کلاه سیاه
لغتنامه دهخدا
کلاه سیاه . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دشمن زیاری است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 927 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
کلاه سیاه
لغتنامه دهخدا
کلاه سیاه . [ ک ُ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف ایل قشقائی . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 83).
-
کره سیاه
لغتنامه دهخدا
کره سیاه . [ ک ُرْ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان . 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کنجد سیاه
لغتنامه دهخدا
کنجد سیاه . [ ک ُ ج ِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) گیاهی است از تیره ٔ نعناعیان و از دسته ٔ علف گربه ها که یک ساله است و دارای گلهای آبی و گاهی زرد است . از دانه های سیاه رنگ و ریز این گیاه روغن خشک شونده ای حاصل می شود که علاوه بر آنکه در برخی نقاط ب...
-
dark tourism
گردشگری سیاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] سفر به پایگاههای گردشگری خاص برای تجربۀ رنج مرگ
-
black list
لیست سیاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] فهرستی از نام افراد یا سازمانهایی که متهم یا مظنون به انجام فعالیت یا عمل نامطلوبی هستند
-
black light
نور سیاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] نوعی نور نامرئی مثل تابش فرابنفش که در برخورد با مواد فلوئورخشنده (fluorescent) باعث گسیل نور مرئی میشود
-
Piper
فلفل سیاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از فلفلسیاهیان علفی یا درختچهای یا بالارونده با 1000 تا 2000 گونه که اهمیت اقتصادی و بومشناختی بسیار دارند
-
film noir (fr.)
فیلم سیاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] اصطلاحی برای گروهی از فیلمهای امریکایی دهههای 40 و 50 که ویژگی آنها نمایش خشونت و تبهکاری و تنش و فضاهای کمنور و تباهی معنوی است