کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاهنقطهسنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
scotomatous
سیاهنقطهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] 1. مربوط به سیاهنقطه 2. فرد مبتلا به سیاهنقطه
-
scotometry
سیاهنقطهسنجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] اندازهگیری نواحی جداگانۀ کاهش دید یا سیاهنقطهها در میدان بینایی
-
positive scotoma
سیاهنقطۀ مثبت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] سیاهنقطهای که به شکل لکه یا نقطهای سیاه در میدان بینایی ظاهر میشود و بیمار خود از آن آگاه است
-
prepheral scotoma
سیاهنقطۀ محیطی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ناحیهای محروم از رؤیت، دور از نقطۀ تثبیت دید و متمایل به محیط میدان بینایی
-
central scotoma
سیاهنقطۀ مرکزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ناحیهای محروم از بینایی، منطبق با نقطۀ تثبیت دید که رؤیت مرکزی را مختل میکند یا بهکلی از بین میبرد
-
absolute scotoma
سیاهنقطۀ مطلق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ناحیهای در میدان بینایی که در آن ادراک نور بهکلی از بین رفته است
-
negative scotoma
سیاهنقطۀ منفی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] سیاهنقطهای که بهصورت فقدان دید در میدان بینایی ظاهر میشود و بیمار خود از آن خبر ندارد، و فقط با آزمایش آن را کشف میکنند
-
relative scotoma
سیاهنقطۀ نسبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ناحیهای در میدان بینایی که در آن ادراک نور فقط کاهش یافته است یا فقدان دید، محدود به نوری از طولِموجهای خاص است
-
سیاه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی ≠ سپید، سفید ۲. برده، غلام، کاکاسیاه ۳. سیاهپوست ≠ سفیدپوست ۴. بدیمن ۵. بیارزش، پشیز ۶. غمانگیز، ملالتبار
-
سیاه
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] 1 - (ص .) آن چه به رنگ زغال است . متضاد سفید. 2 - تیره ، تاریک . 3 - (اِ.) رنگ زغال . 4 - کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست . 5 - حبشی . 6 - شوم ،بدیمن . ؛ ~بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند.
-
سیاه
لغتنامه دهخدا
سیاه . (اِخ ) نام اسب اسفندیار است و چون سیاه بوده بدین نام میخوانند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ). || (اِ) اسب سیاه بطور مطلق : تو بردار زین و لگام سیاه برو سوی آن مرغزاران پگاه . فردوسی .بیارید گفتا سیاه مرانبرده قبا و کلاه مرا. فردوسی .ا...
-
سیاه
لغتنامه دهخدا
سیاه . (ص ) در مقابل سفید. (برهان ). اسود : یخچه می بارید از ابر سیاه چون ستاره ، بر زمین از آسمان . رودکی .همه جامه کرده کبود و سیاه همه خاک بر سر بجای کلاه . فردوسی .سیاه سنگی اندر میان دشت گهی بروزگار شود گوهری چو دانه ٔ نار. فرخی (دیوان چ دبیرسیا...
-
سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: siyāh] ‹سیه، سیا› siyāh ۱. رنگی مانند رنگ زغال.۲. (صفت) هر چیزی که به رنگ زغال باشد.۳. (صفت) کسی که پوست بدنش سیاه باشد؛ حبشی؛ زنگی.۴. (صفت) تیره؛ تاریک.۵. (صفت) [مجاز] کمارزش؛ پست.۶. (صفت) [مجاز] آلوده به گناه.۷. (صفت) [عامیانه، مجاز]...
-
سیاه
دیکشنری فارسی به عربی
اسود , رصيف الميناء , زنجي , وسخ
-
سیاه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: siyâ طاری: siyâ طامه ای: siyâh طرقی: siyâ کشه ای: siyâ نطنزی: siyâh