کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاهی ساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیاهی ساز
لغتنامه دهخدا
سیاهی ساز. (نف مرکب ) مرکب ساز. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
black end
تهسیاهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] عارضهای در برخی از ارقام گلابی که به سیاه شدن بافتهای گلگاه میوه میانجامد
-
black heart 2
درونسیاهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] قهوهای یا مشکی شدن قسمتهایی از درخت یا دار که لزوماً در نتیجۀ پوسیدگی نیست
-
extra 1
سیاهیلشکر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] شخصی که نقشی غیرفعال بهصورت جزئی از یک جمعیت را بر عهده دارد
-
سیاهی ده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص فا.) خجل سازنده .
-
دل سیاهی
لغتنامه دهخدا
دل سیاهی . [ دِ ] (حامص مرکب ) دل سیاه بودن . سیاه دلی . تیره دلی : دل سیاهی دهند و رخ زردی بهل این سرخ و سبز اگر مردی .اوحدی .
-
سیاهی کردن
لغتنامه دهخدا
سیاهی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمودار شدن . (غیاث اللغات ). کنایه از نمایان شدن . (آنندراج ) : ماه نو نتواند از روی خجالت شد سپیدچون سیاهی میکند از گوشه ای ابروی دوست . طاهر غنی (از آنندراج ). || سیاهی زدن : چون زلف راه عشق سیاهی کند ز دوراز بس ن...
-
سیاهی نمودن
لغتنامه دهخدا
سیاهی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) مرادف سیاهی زدن . || کنایه از نمایان شدن . (آنندراج ).
-
نامه سیاهی
لغتنامه دهخدا
نامه سیاهی . [ م َ / م ِ ] (حامص مرکب )نامه سیاه بودن . گنهکاری . تبهکاری . اثیم و گنهکار وبدعمل بودن . صفت نامه سیاه . رجوع به نامه سیاه شود.
-
dark firm dry defect, DFD 1
آسیب سیاهیسفتیخشکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] حالت نامطلوبی که در آن گوشت با اسیدی شدن بافتها ظاهری تیره پیدا میکند و سفت میشود
-
آفت سیاهی گندم
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: siyâči طاری: --------- طامه ای: šâšile/ sin طرقی: gola کشه ای: gola نطنزی: luve / siyâči
-
بر رخ انگشت سیاهی کشیدن
لغتنامه دهخدا
بر رخ انگشت سیاهی کشیدن . [ ب َرْ، رُ اَ گ ُ ت ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از رسوا نمودن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ) : ز لوح سینه شستم پاک حرف بیگناهی رابدست خود کشیدم بر رخ انگشت سیاهی را.شاپور (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
جلب
لغتنامه دهخدا
جلب . [ ج ُ ] (ع اِ) سیاهی شب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || ابر بی آب یا ابری که بکوه ماند. || پالان با ساز و پوشش پالان یا چوب پالان بی تنگ و ساز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جِلب شود.