کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاهیلشکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
extra 1
سیاهیلشکر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] شخصی که نقشی غیرفعال بهصورت جزئی از یک جمعیت را بر عهده دارد
-
واژههای مشابه
-
سیاهی
واژگان مترادف و متضاد
تاریکی، تیرگی، ظلمت، سواد، کبودی ≠ سپیدی
-
سیاهی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .) 1 - منسوب به سیاه ، وضعیت و کیفیت سیاه بودن . 2 - تاریکی . 3 - چیز تیره و نامشخص که معمولاً به علت دوری تشخیص آن دشوار است . ؛ ~ لشکر گروهی از مردم که تنها برای نمایش انبوهی و بسیاری جمعیت به کار گرفته می شوند.
-
سیاهی
لغتنامه دهخدا
سیاهی . (حامص ) مقابل سفیدی . سیاه . (از آنندراج ) : بعشق اندر نهیبی زین بتر نیست سیاهی را ز پس رنگی دگر نیست . (ویس و رامین ).حسنک ... جبه ای داشت حبری رنگ با سیاهی میزد. (تاریخ بیهقی ).بر سیاهی سنگ اگر زرت سپید آید نه سرخ زآن سپیدی دان سیاهی روی دی...
-
سیاهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) siyāhi ۱. تیرگی؛ تاری؛ تاریکی.۲. [مقابلِ سفیدی] سیاه بودن.〈 سیاهی لشکر:۱. گروهی از مردم که برای نمایاندن کثرت و انبوهی لشکر جمع شوند و به کار جنگ نیایند.۲. [مجاز] اشخاص بیخاصیت.
-
سیاهی
دیکشنری فارسی به عربی
اسود
-
division 3
لشکر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] یگانی راهکنشی که دارای تجهیزات و تسلیحات لازم برای اجرای عملیات رزمی است و بزرگتر از تیپ یا هنگ و کوچکتر از سپاه است
-
لشکر
واژگان مترادف و متضاد
ارتش، جند، جیش، خیل، سپاه، سپه، عسکر، فوج، قشون، گند
-
لشکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) laškar ۱. قسمتی از ارتش که عدۀ افراد آن در حدود دوازدههزار نفر است.۲. گروه بسیار از سپاهیان؛ سپاه.〈 لشکر انگیختن: (مصدر متعدی) [قدیمی] حرکت دادن لشکر؛ برانگیختن لشکر به جنگ.〈 لشکر جرار: لشکر آراسته و انبوه و بسیار.〈 لشک...
-
لشکر
فرهنگ فارسی معین
(لَ کَ) (اِ.) 1 - سپاه . 2 - واحد نظامی که به طور متوسط شامل سه تیپ است .
-
لشکر
لغتنامه دهخدا
لشکر. [ ل َ ک َ ] (اِخ ) ابن طهمورث دیوبند. بانی شهر «عسکر مکرم » که در آغاز نام «لشکر» داشته ودر خوزستان واقع است . (نزهةالقلوب چ لیدن ص 112).
-
لشکر
لغتنامه دهخدا
لشکر. [ ل َ ک َ ] (اِخ ) ظاهراً نام موضعی بوده است به سیستان . یا آن تصحیف بسکر است . (تاریخ سیستان ص 159).
-
لشکر
لغتنامه دهخدا
لشکر. [ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به جنوب تستر، بنا کرده ٔ لشکربن طهمورث . نام جدیدتر آن عسکر مکرم است . (نزهةالقلوب چ لیدن ص 112 و 215).
-
لشکر
لغتنامه دهخدا
لشکر.[ ل َ ک َ ] (اِ) سپاه . سپه . جیش . جند. عسکر. (منتهی الارب ). قال ابن قتیبة والعسکر، فارسی معرب . قال ابن درید و انما هو لشکر بالفارسیة و هو مجتمع الجیش . (المعرب جوالیقی ص 230). خیل . حشم . بهمة. (منتهی الارب ). حثحوث . قشون . سریة. (دهار). رج...