کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
food policy
سیاست غذایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] مجموعه تدابیری که دولت برای حفظ سلامت غذایی افراد جامعه و برای دسترسی به غذای کافی و سالم اتخاذ میکند
-
dirty politics
سیاست کثیف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] توسل به شیوههای غیراخلاقی برای نیل به اهداف سیاسی
-
policy maker
سیاستگذار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] کسی که سیاستگذاری میکند
-
policy making
سیاستگذاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] فرایند تصمیمگیری درمورد یک راهکار برای رسیدن به یک هدف مشخص
-
tourism policy
سیاست گردشگری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] مجموعۀ رهنمودها و تصمیماتی که صنعت گردشگری را در نیل به اهداف آن یاری میدهد
-
apolitical
سیاستگریز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] ویژگی فرد یا نهادی که به امور سیاسی بیتوجه است
-
apoliticism
سیاستگریزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] خودداری نظاممند از مشارکت در فعالیتهای سیاسی و بیتوجهی نسبت به آن
-
سیاست راندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مجازات کردن ، تنبیه کردن .
-
سیاست فرمودن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . فَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مجازات کردن از جانب بزرگان .
-
سیاست راندن
لغتنامه دهخدا
سیاست راندن . [ سیا س َ دَ ] (مص مرکب ) مجازات و عقوبت کردن : پس از آن به سیاست راندن حاجت نیاید و ارسلان نیز بازگشت . (تاریخ بیهقی ). و هرگاه که پادشاه عطا ندهد و سیاست هم بر جایگاه نراند همه ٔ کارهای بر وی شوریده و تباه گردد. (تاریخ بیهقی ). که وی ...
-
سیاست فرمودن
لغتنامه دهخدا
سیاست فرمودن . [ سیا س َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) مجازات کردن . کشتن : و بعد از آن سلطان سعدالملک را با چند تن دیگر از خواجگان معروف سیاست فرمود و بدر اصفهان بر کنار زرینه رود همه را بیاویخت . (مجمل التواریخ ).
-
سیاست کردن
لغتنامه دهخدا
سیاست کردن . [ سیا س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حکومت کردن . داوری نمودن . داوری کردن . عقوبت کردن بطور رسوایی و افتضاح . (ناظم الاطباء) : پادشاه باید که مخالطت و مجالست با اهل علم و فضل کند زیرا که پیدا کردیم که کار پادشاه سیاست کردن ظاهر است و کار عالم ...
-
سیاست مدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] siyāsatmadār ۱. کسی که در کارهای سیاسی و امور مملکتداری بصیر، دانا و کارآزموده باشد.۲. [مجاز] تیزهوش؛ باتدبیر و زیرک.
-
سیاست مستعمراتی
دیکشنری فارسی به عربی
استعمارية
-
اهل سیاست
دیکشنری فارسی به عربی
سياسي