کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیئه
فرهنگ فارسی معین
(سَ یِّ ئَ) [ ع . سیئة ] (اِ.) مؤنث سی ء. 1 - کار بد، ناپسند. 2 - خطا، گناه . ج . سیئات .
-
سیاه
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] 1 - (ص .) آن چه به رنگ زغال است . متضاد سفید. 2 - تیره ، تاریک . 3 - (اِ.) رنگ زغال . 4 - کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست . 5 - حبشی . 6 - شوم ،بدیمن . ؛ ~بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند.
-
صیاح
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (مص ل .) بانگ کردن ، آواز دادن .
-
سیاه
لغتنامه دهخدا
سیاه . (اِخ ) نام اسب اسفندیار است و چون سیاه بوده بدین نام میخوانند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ). || (اِ) اسب سیاه بطور مطلق : تو بردار زین و لگام سیاه برو سوی آن مرغزاران پگاه . فردوسی .بیارید گفتا سیاه مرانبرده قبا و کلاه مرا. فردوسی .ا...
-
سیاه
لغتنامه دهخدا
سیاه . (ص ) در مقابل سفید. (برهان ). اسود : یخچه می بارید از ابر سیاه چون ستاره ، بر زمین از آسمان . رودکی .همه جامه کرده کبود و سیاه همه خاک بر سر بجای کلاه . فردوسی .سیاه سنگی اندر میان دشت گهی بروزگار شود گوهری چو دانه ٔ نار. فرخی (دیوان چ دبیرسیا...
-
سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: siyāh] ‹سیه، سیا› siyāh ۱. رنگی مانند رنگ زغال.۲. (صفت) هر چیزی که به رنگ زغال باشد.۳. (صفت) کسی که پوست بدنش سیاه باشد؛ حبشی؛ زنگی.۴. (صفت) تیره؛ تاریک.۵. (صفت) [مجاز] کمارزش؛ پست.۶. (صفت) [مجاز] آلوده به گناه.۷. (صفت) [عامیانه، مجاز]...
-
سیئه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: سیّئَة، مقابلِ حسنه، مؤنثِ سیئ، جمع: سیئات] [قدیمی] sayye'e ۱. = سییء۲. (اسم) [مقابلِ حسنه] خطا؛ گناه.
-
صیاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] siyāh آواز بلند؛ بانگ.
-
سیاه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: siyâ طاری: siyâ طامه ای: siyâh طرقی: siyâ کشه ای: siyâ نطنزی: siyâh
-
جستوجو در متن
-
جهانگرد
واژگان مترادف و متضاد
جهاندیده، سیاح
-
جهان نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] jahānnavard جهانگرد؛ سیاح.
-
مستکشف
دیکشنری عربی به فارسی
سياح , جستجوگر , مکتشف
-
سائح
دیکشنری عربی به فارسی
گشتگر , جهانگرد , سياح , جهانگردي کردن
-
globetrotter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
globetrotter، جهانگرد، سیاح
-
globetrotters
دیکشنری انگلیسی به فارسی
globetrotters، جهانگرد، سیاح