کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سیاح
/sayyāh/
معنی
کسی که بسیار سیاحت و جهانگردی کند؛ جهانگرد؛ بسیارسیاحتکننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آفاقپو، سیاحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر
۲. جهاندیده
برابر فارسی
گردشگر
دیکشنری
excursionist, explorer
-
جستوجوی دقیق
-
سیاح
واژگان مترادف و متضاد
۱. آفاقپو، سیاحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر ۲. جهاندیده
-
سیاح
فرهنگ واژههای سره
گردشگر
-
سیاح
فرهنگ فارسی معین
(سَ یّ) [ ع . ] (ص .) گردش گر، جهانگرد.
-
سیاح
لغتنامه دهخدا
سیاح . [ س َی ْ یا ] (اِخ ) رجوع به حاجی سیاح شود.
-
سیاح
لغتنامه دهخدا
سیاح . [ س َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار سیرکننده . (غیاث ) (آنندراج ). سیاحت کننده . مسافر. (ناظم الاطباء) : کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد. (تاریخ بیهقی ). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه ای خرد آورد. (تاریخ بیهقی ).نه در بحار قرارت نه در جبال سکون چ...
-
سیاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] sayyāh کسی که بسیار سیاحت و جهانگردی کند؛ جهانگرد؛ بسیارسیاحتکننده.
-
سیاح
دیکشنری فارسی به عربی
سائح , مستکشف
-
واژههای مشابه
-
علی سیاح
لغتنامه دهخدا
علی سیاح . [ ع َ ی ِ س َی ْ یا ] (اِخ ) ابن ابی بکربن علی هروی موصلی . مکنی به ابوالحسن . رحاله ٔ قرن 6 هَ . ق . رجوع به ابوالحسن سیاح و علی (ابن ابی بکربن ...) شود.
-
ابوالحسن سیاح
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن سیاح . [ اَ بُل ْ ح َ س َن ِ س َی ْ یا ] (اِخ ) علی بن ابی بکربن علی رحاله هروی الاصل موصلی المولد. نزیل حلب . گویند او همه ٔ روی زمین بگشت و جمله ٔ خشکیها و دریاها و کوهها و دشتها که پای آدمی بدان تواند رسیدن بپیمود. و وی را شیمت بر آن بود ...
-
حسن سیاح
لغتنامه دهخدا
حسن سیاح . [ ح َ س َ ن ِ س َی ْ یا ] (اِخ ) نام ولی اﷲ. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و شاید تصحیف صباح باشد.
-
حاجی سیاح
لغتنامه دهخدا
حاجی سیاح . [ س َی ْ یا ] (اِخ ) (1252 - 1344 هَ . ق .). میرزا محمد علی پسر ملامحمد رضای محلاتی معروف بحاجی سیاح ، در حدود سنه ٔ 1252 هَ . ق . در محلات متولد شد و در شب جمعه ٔ هفتم ربیعالاول سنه ٔ 1344 هَ . ق . مطابق سه مهرماه 1304 هَ . ش . در تهران ...
-
واژههای همآوا
-
سیاه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی ≠ سپید، سفید ۲. برده، غلام، کاکاسیاه ۳. سیاهپوست ≠ سفیدپوست ۴. بدیمن ۵. بیارزش، پشیز ۶. غمانگیز، ملالتبار
-
صیاح
لغتنامه دهخدا
صیاح . [ ص َی ْ یا ] (ع اِ) بوی خوشی است یا سرشستنی است . (منتهی الارب ). عطر و قیل غِسل . (اقرب الموارد). || (ص ) بانگ کننده . (مهذب الاسماء). آنکه بسیار فریاد کند. (اقرب الموارد).