کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سگ اووى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سگ پوی
لغتنامه دهخدا
سگ پوی . [ س َ ] (اِ مرکب ) آواز پای وقت رفتن که به پویه ماند. (رشیدی ). آواز پای را گویند بوقت آمدن و رفتن و به این معنی با شین هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ).
-
سگ جان
لغتنامه دهخدا
سگ جان . [ س َ ] (ص مرکب ) سخت جان . سختی کش . (برهان ). بی رحم . سخت دل و سختی کش . (آنندراج ) (رشیدی ) : همه سگ جان و چو سگ ناله کنانند بصبح صبحدم ناله ٔ سگ بین که چه پیدا شنوند. خاقانی .خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی در عشق سردیوان شدی نامت...
-
سگ جانی
لغتنامه دهخدا
سگ جانی . [ س َ ] (حامص مرکب ) سخت جانی و حریص بودن . (غیاث ) : کسی کز روی سگ جانی نشیند در پس زانوبزانو پیش سگساران نشستن نیست امکانش .خاقانی .
-
سگ جگر
لغتنامه دهخدا
سگ جگر. [ س َ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) به معنی سگ جان است که سخت جان و محنت کش باشد. (برهان ). || کنایه از موذی و بیرحم و سخت دل . (آنندراج ) : استخوان پیش کش کنم غم رازانکه غم میهمان سگ جگر است . خاقانی .|| مردم غردل و نامهربان . (برهان ).
-
سگ دار
لغتنامه دهخدا
سگ دار. [ س َ ](نف مرکب ، اِ مرکب ) دارنده ٔ سگ . سگبان : چه سگ جانم که با این دردناکی چو سگ داران دوم خونی و خاکی . نظامی .سخایی که اگر مزرعه ٔ دنیا را به اقطاع سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجدو اگر جمله خزائن قارون به هارونی بخشد آن د...
-
سگ دل
لغتنامه دهخدا
سگ دل . [ س َ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از سخت دل . (آنندراج ) (رشیدی ) : خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه دهد وه وه عوا شنوند. خاقانی .همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم زیراغم معشوق سگدل هست بر عشاق سگجانش . خاقانی .فرمود به سگدلان درگاه تا پیش...
-
سگ دو
لغتنامه دهخدا
سگ دو. [ س َ دَ / دُو ] (ص مرکب ) آنکه بسیار راه رود برای انجام کارهایی . که بسیار برای مقاصد خود به هر جا رود. که سخت بسیار راه تواند رفتن . (یادداشت مؤلف ). || آنکه فعالیت زیاد کند و نتیجه نگیرد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
سگ دوی
لغتنامه دهخدا
سگ دوی . [ س َ دَ / دُ ] (حامص مرکب ) تکاپوی و جستجوی بی فایده . (آنندراج ). دوندگی بی فایده و بی ثمر. (ناظم الاطباء).
-
سگ زبانی
لغتنامه دهخدا
سگ زبانی .[ س َ زَ ] (حامص مرکب ) چاپلوسی و تملق : خواند سگ را بسگ زبانی خویش سگ دویدش بمهربانی پیش .نظامی .
-
سگ زن
لغتنامه دهخدا
سگ زن . [ س َ زَ ] (اِ مرکب )نوعی از تیر باشد که پیکان آن بغایت تیز و باریک باشد. تیر کوچکی است که آن را به عربی کثاب گویند. (رشیدی ). الکثاب . تیر سگ زن . (مهذب الاسماء) : بس دوخته سگ زنت چو سوزن در زهره جگر مبتران را. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 34).نا...
-
سگ سیرت
لغتنامه دهخدا
سگ سیرت . [ س َ رَ ] (ص مرکب ) آنکه سیرت سگ داشته باشد و آن کنایه از رنجانیدن و گزیدن باشد. (آنندراج ). گزنده . (از ناظم الاطباء) : خرسر و خرس روی و سگ سیرت خر گرفته بکول خیک شراب . سوزنی .|| گستاخ و بی ادب و درشت . (ناظم الاطباء).
-
سگ صفت
لغتنامه دهخدا
سگ صفت . [ س َ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) بی وفا. ناسپاس : گر شیردل تر از تو شناسیم هیچ مردمندیل حیض سگ صفتان طیلسان ماست . خاقانی .گرفتم سگ صفت کردندم آخربشیر سگ نپروردندم آخر. نظامی .این سگ صفتان کنند ای آهوچشم ناگاه ترا صید به روبه بازی .محمد سرخسی .
-
سگ فعل
لغتنامه دهخدا
سگ فعل . [ س َ ف ِ] (ص مرکب ) آنکه خوی او چون سگان باشد : باد آتش شمشیرت داغ دل سگ فعلان بس داغ سگان کرده ست سگدار تو عالم را.خاقانی .
-
سگ کش
لغتنامه دهخدا
سگ کش . [ س َ ک ُ ] (اِ مرکب ) رستنی باشد که بیشتر درآبهای ایستاده روید و برگ آن ببرگ بید مانند است و ساق آن سرخ و گره دار میشود و آن را بتازی فلفل الماءو زنجبیل الکلاب خوانند و چون تر باشد با تخم آن بکوبند و بر کلف طلا کنند نافع بود. (برهان ) (آنندر...
-
سگ کشی
لغتنامه دهخدا
سگ کشی . [ س َ ک ُ ] (حامص مرکب ) کشتنی است مثل کشتن سگ که آن را مؤاخذه نیست . (آنندراج ) : نشنیدی و وقت سگ کشی میگویی انگار که گربه ٔ سیاهی کشتی .یحیی کاشی (از آنندراج ).