کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سگم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سگم
لغتنامه دهخدا
سگم . [ س َ گ َ ] (اِ) چرغد و شبگیر. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
مالم را بردند و سگم هم گم شد>)
دیکشنری فارسی به عربی
احباط
-
جستوجو در متن
-
هرزه لای
لغتنامه دهخدا
هرزه لای . [ هََ زَ / زِ ] (نف مرکب ) آنکه بیهوده سخن می گوید و پوچ میگوید. (ناظم الاطباء) : ز درد روبه عشقش چو شیر می نالم اگر چه همچو سگم هرزه لای میداند. سعدی .رجوع به هرزه لا شود.
-
جزاک ا
لغتنامه دهخدا
جزاک ا. [ ج َ کَل ْ لاه / ل َه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدای ترا پاداش دهاد : بدم گفتی و خرسندم جزاک اﷲ نکو کردی سگم خواندی و خشنودم عفاک اﷲ کرم کردی .سعدی .
-
دل ماندن
لغتنامه دهخدا
دل ماندن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) ملول شدن . آزرده شدن : مشو راهی که خر در گل بماندز کارت بیدلان را دل بماند. نظامی .شنیدم که باری سگم خوانده بودکه از من بنوعی دلش مانده بود.سعدی .
-
عفاک ا
لغتنامه دهخدا
عفاک ا. [ ع َ کَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ، صوت مرکب ) خداوند ترا ببخشایاد! و آن در موقع دعاو تحسین بکار رود. (فرهنگ فارسی معین ) : هلاکم کردی از تیمارخواری عفاک اﷲ زهی تیمارداری . نظامی .بدم گفتی و خرسندم عفاک اﷲ نکو گفتی سگم خواندی وخشنودم ...
-
لای
لغتنامه دهخدا
لای . (فعل امر، نف ) امر از لاییدن ، گفتن . گفتار و کلام . (غیاث ). گفتن همچو هرزه لای یعنی هرزه گوی و می لاید یعنی میگوید و به معنی هرزه گوینده نیز گویند و امر به این معنی نیز هست یعنی هرزه بگوی . (برهان ).- هرزه لای ؛ یاوه گوی . بیهوده گو. که سخنا...
-
خوشنود
لغتنامه دهخدا
خوشنود. [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص ) قانع. راضی . خرسند. (ناظم الاطباء) : بگیتی در ازمرگ خوشنود کیست که فرجام کارش نداند که چیست . فردوسی .تو خواهی که من شاد و خوشنود باشم به سه بوسه ٔ خشک در ماهیانی . فرخی .امیر گفت ... من از وی خوشنودم و سزای آن کس که در...
-
بتر
لغتنامه دهخدا
بتر. [ ب َ ت َ ] (ن تف ) مخفف بدتر. (از آنندراج ). نکوهیده تر، و آن را بَتَّر (با تشدیدتاء) نیز خوانده اند. (از ناظم الاطباء) : یکی ترک بدنام او گرگسارگذشته برو بر بسی روزگارز آهریمن بدکنش بد بتربچنگ اندورن بد سلاحش تبر. دقیقی .چگونه بلائی که پیوند ت...
-
خرسند
لغتنامه دهخدا
خرسند. [ خ ُ س َ ] (ص ) همیشه خوش . خشنود. (برهان قاطع). شادان . راضی . (غیاث اللغات ) . شادمان . شادکام . (یادداشت بخط مؤلف ) : کیست بگیتی ضمیر مایه ٔ ادبارآنکه به اقبال او نباشد خرسند. رودکی .تن خویش بر برگ خرسند کن بدانش دلت را یکی پند کن . فردوس...
-
بنده
لغتنامه دهخدا
بنده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) پهلوی «بندک » . پارسی باستان «بندکه » . از مصدر بستن ، جمع آن بندگان . در پهلوی «بندکان » . عبد. غلام . مقابل آزاد. (حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). مرکب از بند و ها که کلمه ٔ نسبت است و وضع آن در اصل برای عبید و جواری بوده زی...