کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سگالش کنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سگالش کنان
لغتنامه دهخدا
سگالش کنان . [ س ِ ل ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) اندیشه کننده . دراندیشه . به اندیشه . بفکر : درآمد بناورد چالش کنان به خون مخالف سگالش کنان .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
سگالش جستن
لغتنامه دهخدا
سگالش جستن .[ س ِ ل ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) مشورت کردن : سگالش نجوئیم جز با ردان خردمند و بیداردل موبدان .فردوسی .
-
سگالش کردن
لغتنامه دهخدا
سگالش کردن . [ س ِ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رأی زدن . مشورت کردن : او مردی با عقل است و با من دوست ، بامداد بروم و با او سگالش کنم تا چه صواب بیند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). او را وزیری بود دانا از آن پدرش بر وی سگالش کرد که خود را دیوانه سازد و ب...
-
سگالش گرفتن
لغتنامه دهخدا
سگالش گرفتن . [ س ِ ل ِ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) اندیشیدن . فکر کردن : برفت و همه شب سگالش گرفت که فردا ز خوردن چه سازم شگفت . فردوسی .ز بیگانه پردخت کردند جای سگالش گرفتند هرگونه رای .فردوسی .
-
سگالش گری
لغتنامه دهخدا
سگالش گری . [ س ِل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) مشورت و رأی زدن : سپهدار چین از سر هوش و رای سگالشگری کرد با رهنمای .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
کنان
لغتنامه دهخدا
کنان . [ ک ُ ] (نف ، ق ) از: کُن (کننده ) + ان (پساوند بیان حالت ). در حال کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کننده و نماینده و همیشه به طور ترکیب استعمال می شود... (ناظم الاطباء). در ترکیب آید به معنی کننده و در حال کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رج...
-
چالش کنان
لغتنامه دهخدا
چالش کنان . [ ل ِ ک ُ ](نف مرکب ، ق مرکب ) رزم کنان . نبردکنان ، هماوردجویان .در جنگ مبارزخواهان و رجزخوانی کنان در میدان نبرد جولان کنان و بداشتن زور و نیرو تظاهرکنان : عنان بر شه افکند چالش کنان به صد خاریش بخت نالش کنان . نظامی .درآمد به ناورد چال...
-
یادآوردن
لغتنامه دهخدا
یادآوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) بخاطر آوردن و متذکر شدن . (ناظم الاطباء). فراموش شده ای را دوباره بخاطر آوردن . تذکر. تذکار. تذکره . اذکار. ادکار. ذکری . ذُکر : یاد آری و دانی که تویی زیرک و نادان ور یاد نیاری تو سگالش کن و یادآر. رودکی .یادت آور پدر...
-
اسم مصدر
لغتنامه دهخدا
اسم مصدر. [ اِ م ِ م َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم مصدر در عربی : ابن مالک در الفیة گوید : بفعله المصدر الحق فی العمل مضافاً او مجرداً او مع اَل ان کان فعل مع اَن او ما یحل محلّه و لاسم مصدر عمل .عبدالرحمن سیوطی در شرح بیت اخیر در «بهجةالمرضیة»...
-
آب
لغتنامه دهخدا
آب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آن یکی از چهار عنصر قدماست و به عربی آن را ماء و بلال خوانند. و ابوحیّان و ابوالحیوة و ابوا...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) بیوراسب . بیوراسف . اژی دهاک . اژدهاک . اژدها. (فردوسی ). اژدهافش . اژدهادوش . (فردوسی )... ماردوش . پادشاه داستانی که پس از جمشید بر اریکه ٔ سلطنت نشست . صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مدت پادشاهی وی هزار سال بود، بعضی ...