کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکه خانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سکه دار
لغتنامه دهخدا
سکه دار. [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) صاحب سکه . (آنندراج ). || پول سکه زده و مسکوک . (ناظم الاطباء). || پادشاه مستقل . (آنندراج ). پادشاه مستقل که دارای سکه و خطبه باشد. (ناظم الاطباء).
-
سکه درست
لغتنامه دهخدا
سکه درست . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ دُ رُ ] (ص مرکب ) شخص راست معامله بی نفاق که قول او با فعل هم پیوند باشد چه سکه به معنی طرز و روش است . راست رو. درست رفتار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : هرکجا سکه درستی ست چو زر در عالم باشد آزادیش از سیلی ایام محال . شف...
-
سکه زن
لغتنامه دهخدا
سکه زن . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ زَ ] (نف مرکب ) ضرابی و کسی که پول رایج را سکه میکند. سکه زننده . ضراب . (ناظم الاطباء) : من سکه زنم بقالبی خوب او نیز زند ولیک مقلوب . نظامی .مشارالیه باید که متوجه باشد که ضرابهای سکه زن بدستور مقرر در اشرفی و عباسی سکه ...
-
سکه شناس
لغتنامه دهخدا
سکه شناس . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ش ِ ] (نف مرکب ) سکه شناسنده . آنکه مسکوک اصیل را از مسکوک تقلبی تشخیص دهد. || پول پرست . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سکه شناسی
لغتنامه دهخدا
سکه شناسی . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ش ِ ] (حامص مرکب ) فن شناختن سکه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سکه کاری
لغتنامه دهخدا
سکه کاری . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) کار سکه کردن . عمل سکه زدن : به دستور مقرر در اشرفی و عباسی سکه کاری نمایند. (تذکرة الملوک ص 33).
-
سکه کن
لغتنامه دهخدا
سکه کن . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه بر روی سکه نقش کند. رجوع به تذکرة الملوک چ 2 صص 21 - 22.
-
سکه کنی
لغتنامه دهخدا
سکه کنی . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل سکه کردن و سکه زدن : استادان سکه کن هرروز بشغل سکه کنی اشتغال مینمایند. (تذکرة الملوک چ 2 ص 22).
-
بی سکه
لغتنامه دهخدا
بی سکه . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + سکه ) که سکه ندارد.زر و سیم بی نقش . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). زر و سیم بی نگار. غیرمضروب : که بی سکه ای را چه یارا بودکه هم سکه ٔ نام دارا بود؟ نظامی .|| فاقد زر مسکوک . بی زر و...
-
سکة مفردة
دیکشنری عربی به فارسی
ترن اويزان , ريل واحد مخصوص حرکت ترن يک چرخه
-
سکة الحديد
دیکشنری عربی به فارسی
راه اهن , با راه اهن فرستادن يا سفر کردن , سرهم بندي کردن , پاپوش درست کردن , خط اهن , وابسته به راه اهن
-
سکه زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] sekkezan کسی که پول فلزی سکه میزند.
-
سکه زنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] sekkezani شغل و عمل سکهزن.
-
سکه زر
دیکشنری فارسی به عربی
ذهب , طائر الحسون
-
پشت (سکه)
دیکشنری فارسی به عربی
عکس