کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سکنج
/sakanj, sekonj/
معنی
۱. سرفه.
۲. خراش؛ تراش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
harelip
-
جستوجوی دقیق
-
سکنج
فرهنگ فارسی معین
(سَ کَ یا س کُ) (اِ.) 1 - سرفه . 2 - خراش . 3 - گزندگی .
-
سکنج
فرهنگ فارسی معین
(س کُ) [ = سه + کنج ] (ص .) لب و دهانی که دارای سه کنج باشد، لب شکری .
-
سکنج
لغتنامه دهخدا
سکنج . [ س َ ن َ ] (اِ) سنگی باشد سیاه و سبک و بوی قیر کند و آن را از شام آورند از وادیی که آن وادی را درین زمان وادی جهنم خوانند. (برهان ).
-
سکنج
لغتنامه دهخدا
سکنج . [ س ِ ک ُ ] (اِ) سرفه کردن و آواز بگلو آوردن . (رشیدی ) (برهان ) (آنندراج ). || تراش که از تراشیدن است . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (رشیدی ). || گزیدن که از گزندگی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ).
-
سکنج
لغتنامه دهخدا
سکنج . [ س ُ ک ُ ] (اِ) گندیدگی دهن و بوی دهان و به عربی بَخَر خوانند. (غیاث ) (برهان ) (آنندراج ). || (ص ) شخصی را نیز گویند که بوی دهان داشته باشد. (برهان ) .
-
سکنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sakanj, sekonj ۱. سرفه.۲. خراش؛ تراش.
-
سکنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سکاسکنج› [قدیمی] so(e)konj دارای دهان بدبو یا لب شکافتهشده: ◻︎ تشنه را دل نخواهد آب زلال / کوزه بگذشته بر دهان سکنج (سعدی: ۸۵).
-
جستوجو در متن
-
اسکنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'oskonj = سکنج so(e)konj
-
غاغاطیس
لغتنامه دهخدا
غاغاطیس . (معرب ، اِ)(حجر...) غاغاطی . طاغیطوس . . سکنج . سبج . رجوع به غاغاطی و حجر غاغاطیس شود.
-
اسکنج
لغتنامه دهخدا
اسکنج . [ اُ ک ُ ] (اِ) بوی دهن را گویند و بعربی بخر خوانند. (برهان ). سکنج .
-
تشنه
لغتنامه دهخدا
تشنه . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) ترجمه ٔ عطشان . (آنندراج ). کسی که میل و خواهش نوشیدن آب را دارد و عطشان . (ناظم الاطباء) ... پهلوی تیشنک از تیشن از تریشن ، اوستایی ترشنه ، سانسکریت ترشنه ، اورامانی تشنه ، گیلکی تشنه ، فریزندی و یرنی تجنا ، نطنزی تاشنا...
-
کوزه
لغتنامه دهخدا
کوزه . [ زَ /زِ ] (اِ) ظرفی است گردن دراز که در آن آب نگهدارند.(آنندراج ). صراحی سفالی آبخوری که گردن دراز تنگی دارد. (ناظم الاطباء). ظرفی است گلین و گردن دراز که درآن آب و مایعات دیگر ریزند. (فرهنگ فارسی معین ). ظرف سفالین با سری تنگ و با دسته که در...