کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکة الحديد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سکة الحديد
معنی
راه اهن , با راه اهن فرستادن يا سفر کردن , سرهم بندي کردن , پاپوش درست کردن , خط اهن , وابسته به راه اهن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکة الحديد
دیکشنری عربی به فارسی
راه اهن , با راه اهن فرستادن يا سفر کردن , سرهم بندي کردن , پاپوش درست کردن , خط اهن , وابسته به راه اهن
-
واژههای مشابه
-
سکه
واژگان مترادف و متضاد
۱. پول فلزی ≠ اسکناس ۲. رواج، روایی، رونق ۳. پررونق ≠ کساد
-
سکه
فرهنگ فارسی معین
(سُ کَّ) [ ع . ] (اِ.) کوچه ، کوی .
-
سکه
فرهنگ فارسی معین
(س کَُ یا کِّ) [ ع . سکة ] (اِ.) 1 - پول فلزین . 2 - هر چیز خوب و با رونق . ؛~یک پول کنایه از: بی آبرو شده ، مفتضح .
-
سکه
لغتنامه دهخدا
سکه . [ س ِ ک َ ] (اِخ ) رجوع به سکا شود.
-
سکه
لغتنامه دهخدا
سکه . [ س ِک ْ ک َ ] (ع اِ) آهنی که بدان مهر بر درهم و دنانیر زنند و با لفظ خوردن و زدن و نشاندن مستعمل است . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). آهنی که نقش زر رایج را بر آن کنده باشند. (برهان ). مهره ٔ درم و دینار و آن آهنی منقوش است که بدان درم و دینار ...
-
سکه
لغتنامه دهخدا
سکه . [ س ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باغبان بخش شیروان شهرستان قوچان ، دارای 857 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
سکه
لغتنامه دهخدا
سکه . [ س ُک ْ ک َ ] (ع اِ) رجوع به سکو شود.
-
سکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سکَّة، جمع: سِکَک] sekke ۱. قطعهای فلزی و بهادار که بر روی آن نام کشور یا پادشاه ضرب کننده نوشته شده است.۲. [قدیمی] راه راست و هموار.۳. [قدیمی] کوچۀ راست.۴. [قدیمی] راستۀ درختان.۵. [قدیمی] آهنی که با آن زمین را شیار میکنند؛ گاوآهن.
-
سکه
دیکشنری فارسی به عربی
عملة معدنية , مال , وکزة
-
کهن سکه
لغتنامه دهخدا
کهن سکه . [ ک ُ هََ / هَُ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) سکه ٔ کهن . سکه ٔ قدیمی . سکه ٔ کهنه : وآن دگر فصل خطبه ٔ نبوی کاین کهن سکه زو گرفت نوی .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 22).
-
سکه زدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ضرب کردن ۲. رونق بخشیدن، پررونق کردن ۳. کارشایان کردن
-
هم سکه
لغتنامه دهخدا
هم سکه . [ هََ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) هم تراز. برابر. هم ارزش : که بی سکه ای را چه یارا بودکه هم سکه ٔ نام دارا بود؟نظامی .
-
بی سکه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] bisekke ۱. بیقدر؛ بیاعتبار.۲. بیرونق.