کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکباج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سکباج
/sekbāj/
معنی
= سکبا
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکباج
لغتنامه دهخدا
سکباج . [ س ِ ] (معرب ، اِ) معرب سکبا که نوعی از آش است که از سرکه وبرنج یا بلغور سازند. (غیاث ) (آنندراج ). معرب است وآن نان خورش است که از سرکه و گوشت و ادویه خوشبو و نبات ترتیب دهند و گاهی میوه خشک را هم اندازند. (منتهی الارب ). ابوعاصم . ام القری...
-
سکباج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: سکبا] [قدیمی] sekbāj = سکبا
-
جستوجو در متن
-
سکباجه
لغتنامه دهخدا
سکباجه . [ س ِ ج َ / ج ِ ] (معرب ، اِ) رجوع به سکبا و سکباج شود.
-
عامص
لغتنامه دهخدا
عامص . [ م ِ ] (ع اِ) خامیز که نوعی از طعام باشد که از گوشت و پوست گوساله ترتیب دهند یا شوربای سکباج که سرد نموده روغن دور سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و صاحب اقرب الموارد آرد: عامص طعامی است .
-
آمص
لغتنامه دهخدا
آمص . [ م ِ ] (معرب ، اِ) (معرّب خامیز) گوشت خام که در سرکه پرورند. || طعامی از گوشت یا پوست گوساله . || شوربای سکباج سرد که روغن آن را پس از سرد شدن بردارند. و آن را آمیص نیز گویند.
-
هلام
لغتنامه دهخدا
هلام . [ هَُ ] (ع اِ) طعامی است که از گوشت و پوست گاوساله ترتیب دهند. (منتهی الارب ). گوساله ٔدر پوست پخته . (یادداشت مؤلف ) : عادت بر آن رفته است که آنچ از گوشت بزغاله سازند افسرد گویند و آنچ از گوشت گوساله کنند هلام گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). |...
-
ابوعاصم
لغتنامه دهخدا
ابوعاصم . [ اَ ص ِ ] (ع اِ مرکب ) سِکبا. (مهذب الاسماء) (السامی فی الأسامی ). سِکباج . || پِسْت . سویق . و آن آرد گندم یا برنج یا جو یا نخود بریان کرده باشد که گاهی با شکر آمیزند. قاووت . و در مازندران آرد جو بریان را پیه و پیا گویند. || زنبور. (الم...
-
خامیز
لغتنامه دهخدا
خامیز. (اِ) نوعی خورش است و آن چنان است که گوشت گوسفند یا گوساله را با پوست دباغت کرده آنها را در سرکه پرورده و بعد در روغن پخته و مرق آن را صاف نموده بخورند و در أصل «خام آمیز» بوده یعنی در خامی آمیزش یافته است . معرب آن را «آمص » بر وزن «کامل » و ...
-
اسفیدباج
لغتنامه دهخدا
اسفیدباج . [ اِ ] (معرب ، اِ مرکب ) اسفیدبا. اسفیدوا. اسفیذباج . سپیدبا. (زمخشری ). معرب سفیدابا به معنی شوربای گوشت بی مصالح زرد که مریضان را دهند. (غیاث ). بفارسی شوربا نامند و از جمله ٔ اغذیه و آن مرقی است که از ادویه ٔ حاره و گوشت مرغ و غیر آن و ...
-
مصوص
لغتنامه دهخدا
مصوص . [ م َ ] (ع ص ، اِ) زنی که هنگام جماع شیفتگی کند بر مرد. (غیاث ) (ناظم الاطباء)(از آنندراج ). || کُسی که بمکد تری بالای نره را. ج ، مصائص . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از آنندراج ). || طعامی که از گوشت پخته ٔدرسرکه انداخته سازند و یا مخ...
-
با
لغتنامه دهخدا
با. (اِ) ابا. باج (در تعریب ) بمعنی آش . این کلمه مضاف باسامی آشها آید مانند: ماست با و زیره با و کدوبا وامثال آن . (برهان ) (هفت قلزم ). بمعنی آش است بمعنی سکبا و زیربا و شوربا. حکیم سنائی گفته : کی شود صفرای تو ساکن ز خوان ما که هست مطبخ ما را بجای...
-
اصطخری
لغتنامه دهخدا
اصطخری . [ اِ طَ ] (اِخ ) عبدالرحیم .از عرفا و مشایخ صوفیان بود. جامی در نفحات الانس آرد: کنیت وی ابوعمرو است . سفر حجاز و عراق و شام کرده بود و با رویم صحبت داشته بود. سهل بن عبداﷲ تستری رادیده بود. طریق وی ستر و اظهار شطارت بود و جامه های شاطرانه م...
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ / ل َ ح َ ] (ع اِ) گوشت . ج ، لحام و الحم و لحوم و لحمان . (منتهی الارب ) : بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد مقشور. منوچهری .نفس باداست و جسمت خاک و لحمت آب وخون آتش چو رعد آواز و خنده برق و پشتت کوه و خوی باران . ناصرخسرو.ب...