کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سکاری
/sokārā/
معنی
= سکران
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکاری
لغتنامه دهخدا
سکاری . [ س ُ / س َ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ سکران . (مهذب الاسماء) (دهار). مستان . (غیاث ) : در حلقه ٔ گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هبوا یا ایها السکاری .حافظ.
-
سکاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمعِ سکران] sokārā = سکران
-
جستوجو در متن
-
سکری
لغتنامه دهخدا
سکری . [س َ را ] (ع ص ) مؤنث سکران . ج ، سکاری . (آنندراج ).
-
فراحی
لغتنامه دهخدا
فراحی . [ ف ُ حا ] (ع ص ، اِ) مانند سُکاری ̍، ج ِ فَرْحان بمعنی شادان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ فَرْحان . (اقرب الموارد). رجوع به فَرْحان شود.
-
نشح
لغتنامه دهخدا
نشح . [ ن ُ ش ُ ](ع ص ، اِ) مستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مردمان مست . (ناظم الاطباء). سکاری . (المنجد) (اقرب الموارد). مفرد آن نَشوح است . (اقرب الموارد) (المنجد).
-
غیاری
لغتنامه دهخدا
غیاری . [ غ ُ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَیران . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (تاج العروس ). و نظیر این جمع (که مفرد آن مفتوح باشد و جمع آن مضموم ) جز سُکاری ̍ و عُجالی ̍ نیامده است . (از تاج العروس ). رجوع به غَیران شود.
-
نان
لغتنامه دهخدا
نان . (اِ) پهلوی : نان ، ارمنی : نکن (نان پخته در خاکستر) ، مأخوذ از پهلوی ، نیکان = پارسی : نیگان ، بلوچی : نگن و نظایر آن ، از ایرانی باستان : نگن ، منجی : نگهن ، کردی : نن ، نان ، زازا: نا ، نان ، دوجیکی : نن ، گیلکی : نان ، فریزندی ، یرنی و نطنز...
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . (ع اِ) کیفیت . چگونگی . وضع. هیأت . گونه . شکل . جهت . بث ّ. دُبّة. دُب ّ. حالت . طبق . هِبّة. اهجورة. اهجیراء. اِهجیری . هجیر. هجّیرة. هجّیری ̍. طِب ْء. شأن . بال . دأب . قِندِد. قِندید. اهلوب . طبع. فتن . بلولة. (منتهی الارب ). بُلُلة. خلد...