کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سکار
/se(a,o)kār/
معنی
۱. زغال افروخته.
۲. آتش.
۳. نان روغنی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکار
فرهنگ فارسی معین
(سِ یا سَ یا سُ) (اِ.) 1 - زغال . 2 - زغال افروخته .
-
سکار
لغتنامه دهخدا
سکار. [ س َک ْ کا ] (ع ص ) نبیذفروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء). نباذ. (اقرب الموارد).
-
سکار
لغتنامه دهخدا
سکار. [ س ِ / س َ / س ُ ] (اِ) هرن آن را از ریشه ٔ «سکارنه [ » «گارمو» اوستایی ] به معنی زغال سوخته دانسته . ولی هوبشمان این وجه اشتقاق رامشکوک میداند. افغانی «اسکور» (زغال ). رجوع به سکارو شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زغال و انگشت باشد. (بر...
-
سکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] se(a,o)kār ۱. زغال افروخته.۲. آتش.۳. نان روغنی.
-
واژههای مشابه
-
سکار آهنج
فرهنگ فارسی معین
(سُ هَ) (اِمر.) آهنی باشد سر کج که بدان گوشت از دیگ و نان از تنور درآورند.
-
سکار آهنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sokār[']āhanj میلۀ آهنی سرکج که با آن گوشت یا نان را از تنور در میآوردند.
-
جستوجو در متن
-
زوکال
لغتنامه دهخدا
زوکال . (اِ) زغال . سکار. اخگر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
سکارآهنج
لغتنامه دهخدا
سکارآهنج . [ س ُ هََ ] (اِ مرکب ) آهنی باشد سرکج که بدان گوشت از دیگ و نان از تنور برآرند. (برهان ). آهنی باشد سرکج که بدان گوشت از دیگ و نان از تنوربرآرند و اکنون آن را آتش کش گویند زیرا سُکار انگشت افروخته باشد. (آنندراج ). سیخ آهنی که بدان انگشت ا...
-
لابیدن
لغتنامه دهخدا
لابیدن . [ دَ ] (مص ) لابه کردن : بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم .سوزنی .|| لافیدن ، سخنان زیاده از حد گفتن . خودستائی کردن . || پرگوئی . هرزه گوئی . ...
-
آتش پاره
لغتنامه دهخدا
آتش پاره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) اخگر. سکار. بجال . جمره . جذوه . قبس . || کرم شب تاب . || (ص مرکب ) مجازاً، سخت جافی و ستمکار : عقل و جانم برد شوخی آفتی عیاره ای باددستی خاکیی بی آبی آتش پاره ای . سنائی . || داهی .- مثل آتش پاره ؛ کودکی سخت بی...
-
سیه چشمه
لغتنامه دهخدا
سیه چشمه . [ ی َه ْ چ ِ م َ ] (اِخ ) نام یکی از بخش های سه گانه ٔ شهرستان ماکو. قسمت عمده ٔ بخش کوهستانی است . سلسله جبال ساری چمن از باختر و کوه چرکین از شمال و کوه سکار از خاور و کوه شیوه رش از جنوب این بخش را احاطه نموده اند. قرای مرزی بخش ییلاقی ...
-
ظلیم
لغتنامه دهخدا
ظلیم . [ ظَ ] (ع اِ) شترمرغ نر. اشترمرغ . نعام . نعامه . مرغ آتش خوار. رفراف . ابوالبیض . ابوالصحاری . ابوثلثین . ج ، ظِلمان ، ظُلمان ، اَظلِمة. (ذیل اقرب الموارد) : کامران باش و می لعل خور و دشمن راگو همی خور شب و روز آتش سوزان چو ظلیم . فرخی .هرکه ...
-
اخگر
لغتنامه دهخدا
اخگر. [ اَ گ َ ] (اِ) آتش بود که چون آب زنی انگشت شود. (نسخه ای از اسدی ). آتش پاره بود. (نسخه ای از اسدی ). هیزم آتش گرفته بود و چون آب زنند زگال شود. (نسخه ای از اسدی ) (صحاح الفرس ). انگشت سوزان و افروخته . (مؤید الفضلاء). زغال افروخته . سکار. بج...