کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپید و سیاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپید و سیاه
لغتنامه دهخدا
سپید و سیاه . [ س َ / س ِ وَ / دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نیک و بد. || صالح و طالح . || شب و روز. || عرب و عجم . || روم و زنگ . (شرفنامه ).
-
واژههای مشابه
-
کف سپید
لغتنامه دهخدا
کف سپید. [ ک َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) کف سفید. رجوع به کف سفید شود.
-
white ice
یخ سپید
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] یخی که ظاهر سفید آن ناشی از وجود حباب در داخل یخ است
-
سپید افتادن
لغتنامه دهخدا
سپید افتادن . [ س َ / س ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) سپید افتادن کوکب ؛ مسعود شدن بخت . (آنندراج ) : کوکبم از قهر روزیها سفید افتاده است میکند تسخیر دل اشکم رشید افتاده است .میرزا رضی دانش (از آنندراج ).
-
سپید پوشیدن
لغتنامه دهخدا
سپید پوشیدن . [ س َ/ س ِ دَ ] (مص مرکب ) لباس سفید پوشیدن : در پرستش بوقت پوشیدن سنت آمد سپید پوشیدن .نظامی .
-
سپید گردیدن
لغتنامه دهخدا
سپید گردیدن . [ س َ / س ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) سپید شدن : ز ناپاک زاده مدارید امیدکه زنگی بشستن نگردد سپید. فردوسی .بکوشش نرویَد گل از شاخ بیدنه زنگی بگرمابه گردد سپید. سعدی .رجوع به سپید شدن شود.
-
white dew
شبنم سپید
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] شبنمی که بعد از شکلگیری اولیۀ آن، براثرِ کاهش دما به زیر صفر درجۀ سلسیوس، منجمد شده است
-
آب سپید
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ س ِ)(اِمر.) نک آب مروارید.
-
پی سپید
فرهنگ فارسی معین
(پَ یا پِ س ِ) (ص مر.)=پی سفید: شوم قدم ، نامبارک .
-
چشم سپید
فرهنگ فارسی معین
( ~. سِ)(ص مر.) = چشم سفید: بی شرم ، گستاخ .
-
دریای سپید
لغتنامه دهخدا
دریای سپید. [ دَرْ ی ِ س َ / س ِ ] (اِخ ) دریای سفید. بحر ابیض . مدیترانه . رجوع به بحر ابیض ذیل بحر شود.
-
روز سپید
لغتنامه دهخدا
روز سپید. [ زِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) روز سفید. کنایه از روز خوش . (از آنندراج ).
-
رودخانه سپید
لغتنامه دهخدا
رودخانه سپید. [ ن َ / ن ِ س ِ ] (اِخ ) دریاچه ای است در عراق . (آنندراج ). در بهار عجم «رودخانه ٔ سفید» آمده است .
-
شبه سپید
لغتنامه دهخدا
شبه سپید. [ ش َ ب َ هَِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مورچه . شبه سفید: کَشح ؛ شبه سپید که مورچه نامندش . (منتهی الارب ). رجوع به مورچه شود.