کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپیده کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپیده کردن
لغتنامه دهخدا
سپیده کردن . [ س َ / س ِ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سپیده بر روی مالیدن : گفتم که سپیده کرده ای بهر کسی . عمربن مسعود.و رجوع به سپیده شود.
-
واژههای مشابه
-
سپیده بالا
لغتنامه دهخدا
سپیده بالا. [ س َ / س ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) صبح کاذب . (تاج المصادر بیهقی ) سپیده بالای . و رجوع به سپیده بالای شود.
-
سپیده بالای
لغتنامه دهخدا
سپیده بالای . [ س َ /س ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) صبح کاذب . (شرفنامه ). روشنی صبح صادق که آن را سپیده دم نیز گویند. (آنندراج ).
-
سپیده پهنایی
لغتنامه دهخدا
سپیده پهنایی . [ س َ / س ِدَ / دِ پ َ ] (اِ مرکب ) صبح کاذب . (ناظم الاطباء).
-
سپیده دم
لغتنامه دهخدا
سپیده دم . [ س َ / س ِ دَ / دِ دَ ] (اِ مرکب ) سحرگاه و دم صبح صادق . (برهان ). گاه طلوع صبح صادق و دمیدن سپیده . (آنندراج ). صبح صادق . (غیاث ). سحر. (شرفنامه ). فلق . مُغْرَب . (منتهی الارب ) : دلخسته و مجروحم و پی خسته و گمراه گریان بسپیده دم و نا...
-
سپیده دم
لغتنامه دهخدا
سپیده دم . [ س َ / س ِ دَ / دِ دُ ] (اِ مرکب ) سرخ مرد [ کذا ] را گویند و آن گیاهی است شبیه به بستان افروز و ساقش سفید می باشد. (برهان ). جنسی از سبزه های مأکول که آن را سرخ مرد (کذا) گویند. (شرفنامه ).
-
سپیده دمان
لغتنامه دهخدا
سپیده دمان . [ س َ / س ِ دَ / دِ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) به وقت سپیده دم . به وقت سپیده ٔ صبح : دژآگهی که به بیشه درون سپیده دمان ز بیم شنّه ٔ او شیر بفکند چنگال . منجیک (از لغت فرس ص 472).بمژده ز رستم هم اندر زمان هیونی بیامد سپیده دمان . فردوسی .چ...
-
سپیده دمان
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (ق مر.) سحرگاه .
-
سپیده دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سفیدهدم، سپیددم› sepidedam دم صبح صادق؛ هنگام دمیدن سپیده؛ هنگام سحر؛ سحرگاه؛ صبح زود؛ صبح صادق: ◻︎ سپیدهدم چو دم بر زد سپیدی / سیاهی خواند حرف ناامیدی (نظامی۲: ۱۴۵).
-
سپیده دمان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] sepidedamān به وقت سپیدۀ صبح؛ به وقت سپیدهدم؛ سحرگاهان.
-
سپیده دم
دیکشنری فارسی به عربی
فجر
-
زرده و سپیده
فرهنگ گنجواژه
داخل تخم مرغ.
-
جستوجو در متن
-
ابيض
دیکشنری عربی به فارسی
سفيد , سفيدي , سپيده , سفيد شدن , سفيد کردن , ماهي نرم باله خوراکي اروپايي , پودر گچ